|
تجربهنگاری اهالی رسانه از دوران کرونا
بازیگران واقعی در میدان
بوی فاجعه معمولاً پیش از فاجعه فرا میرسد و اگر اهل رسانه باشی بویش برائت تندتر و زنندهتر هم است. همه چیز میگوید اتفاقی در راه است؛ چین ماههاست کیلومترها دورتر از ایران به خود میلرزد و دنبال کردن اخبار چین؛ دنبال کردن رد فاجعه است.
۴۸ ساعت مانده به یک انتخابات نفسگیر و پرماجرا در ایران، خبر بالاخره منتشرمی شود. صاعقه مانند و بی تفاوت به مردمی هراسان و سخت ترسیده. فضای خبری کشور به یکباره زیرو رو میشود. کرونا سرانجام به ایران رسیده است و همه آنهایی که روزگاری تصور میکردند مرزها؛ هویت جهان امروز را تشکیل دادهاند به تردیدی جدی در تحلیل وضعیت امروز میرسند. حالا همه یک جهان شدهایم؟ یک جهان آسیبپذیر؟
چه اتفاقی میافتد؟ این اولین سوالی بود که درست دو ماه و ۴ روز قبل به یکباره همه ایران درگیر پاسخش میشود و پاسخدهندگان طبیعتاً باید رسانهها باشند. شوکزده از شومی سختی که غافلگیرکننده است و روزگار را تغییر داده و مردمی که پچپچ کنان میگویند این تازه اول ماجرا است. چشمهای دوخته شده به تلویزیون، کاغذ روزنامهها، صفحات مجازی خبرگزاریها و کانالهای تلگرام و… دنبال پاسخی برای سوالشان هستند و اهالی رسانه حالا دوباره در موقعیت متناقضوار همیشگیشان قرار گرفتهاند. چه باید کنند؟ کرکره مغازهها به پایین کشیده شده است؛ مردم به خانهها خزیدهاند و نفسهای شهر از اضطراب به شماره افتاده است. هیچکس نمیداند که ادامه داستان چگونه رقم میخورد و دوباره اهالی خبر و دوراهی زیست مطمئن یا حرفهای ماندن؟
حالا دو ماه و چند روز از اعلام اولین خبر رسمی منتشر شده درباره شیوع کرونا در ایران گذشته است. در این دو ماه و چند روز زندگی ایرانیها به کلی دگرگون شده است. تعاملات و ارتباطاتهایشان تغییر کرده است و همه صنوف و اقشار اجتماعی دچار تغییر و تحولاتی گسترده شدهاند. در کنار پزشکان و پرستاران؛ بزرگترین قشر درگیرشونده با ویروس کرونا اهالی رسانه هستند؛ جماعتی که معمولاً دیده نمیشوند کسی از بیرون به آنها نگاه نمیکند و تجربههای سخت دورانهای مختلفشان به حافظههای موقت و کمتوان ایرانی سپرده میشود و عجب خوششانس یا شاید هم بدشانس است روزنامهنگار تازه واردی که از ابتدای اسفند سال گذشته وارد دنیای روزنامه نگاری شده است. تجربههای بزرگی به اندازه ۵ سال تجربه فشرده روزنامه نگاری بحران بیآنکه بداند در انتظار او بوده است.
تجربههای ماندگار روزنامهنگاران ایرانی دوران کرونا، به زودی فراموش خواهد شد. در ایران پر حادثه این سالها بحرانی به دنبال بحرانی دیگر سر بر خواهد آورد و چه کسی به این فکر میکند که در روزگار کرونا روزنامهها به یکباره به فضای دیجیتال پرتاب شدند. چه کسی به یاد خواهد آورد که رقابت بین رسانههای رسمی و غیررسمی به داغترین روزهای خود رسید و که به خاطر خواهد آورد که روزنامهنگاران پیش از همه اقشار اجتماعی دیگر به اصطلاحی نو به نام دورکاری روی آوردند؟
این تلاش کوچکی برای دانستن تغییرات مختلف فرهنگ حرفهای رسانهای در دوران بحرانی کروناست. سرویس رسانه مهر از خبرنگاران و اهالی رسانه در سمتها و جایگاههای مختلف با رسانهها و دستگاههای ارتباطی مختلف دعوت کرده است که به تجربهنگاری این روزهای سخت و این تجربههای پیدا نشدنی بپردازند. نتیجه این تجربهنگاریها از امروز منتشر میشود. با ذکر این نکته که اگر همه پیشبینیها ورود ایرانیان به زندگی دوم را در دهه پیش رو پیشبینی میکرد؛ اهالی رسانه از سالها پیش وارد زندگی دومشان شده بود. کلافگی و بیحوصلگی یک خبرنگار در زمانی که اینترنت پرسرعتی در اختیارش نیست کاملاً مطابق است با یک زندانی اسیر شده در زندان انفرادی. دست روی رگ حیاتشان گذاشته شده است و بهتر است تا ساعتها در اطرافشان چرخش نکنید. اینها روزنامهنگاران دوران جدید هستند.
بازیگران واقعی به میدان میآیند
آرش خوشخو، سردبیر رونامه هفت صبح
اولین نکته در تجربه من از روزنامه نگاری در دوران کرونا این است که تجربه دورکاری در بحران کرونا برای بیشتر مشاغل به وجود آمد و این باعث شد تا تلاش کنیم شرایط منزل را برای انجام کار مهیا کنیم و خود این مختصات و شرایط خاصی را میطلبید. خیلی از دوستان بعد از چند روز کار در منزل به این نتیجه رسیدند که هیچ کاری نمیشود کرد جز اینکه به محل کار برگشت و همان جا کار کرد. محیط منازل ایرانی به لحاظ شرایط مختلف در مواقع مختلفی آماده پذیرش دورکاری نیست و این معضلی است که در صورت تداوم یا تشدید کرونا وضعیت را حادتر خواهد کرد.
طبیعتاً کار در منزل معایب و مزایایی دارد. از طرفی امکان نظارت صد درصدی که در دفتر روزنامه محقق میشود کم بود و از طرف دیگر خبرنگارها و روزنامه نگاران در مواقعی باید خودشان تصمیم میگرفتند که چگونه در این میدان بازی کنند و این چیز عجیبی برایشان بود. اینکه به یکباره پرتاب شده بودند به فضایی که در آن تصمیم گیری تا اندازه زیادی به عهده خودشان بود و ابتکار عمل هم به دستشان آمده بود. یعنی چیزی که خیلی از روزنامه نگاران آرزوی آن را داشتند.
نکته دیگر این است که در فضای روزنامه نگاری در دوران کرونا تمایز روزنامهنگاری با سایتها و کانالهای تلگرامی بهتر مشخص میشد. روزنامه نگاری در این فضا به سمت تحلیل اخبار، موضعگیری، شیرین نوشتن و سرگرمسازی مخاطب رفت و مطبوعاتی که نویسندههای بهتری داشته باشند (از این نظر که خوب بنویسند نه اینکه سنگین و فاخر بنویسند) در وضعیت بهتری قرار گرفتند. این فضا به نظرم در ادامه هم دنبال خواهد شد و یکی از معضلات اصلی کشور که خلط بین روزنامه نگاری و کار برای سایت و کانال است شفافتر خواهد شد و به سمت و سویی به نظر من ایدهآل پیش خواهد رفت که قدر و جوهر و ارزش هر کدام شناخته شود و روزنامه نگاران به عنوان بازیگرانی جدید در سپهر رسانهای ایران مطرح خواهند شد. به هر حال تحمل این دوران سنگین بود ولی فکر میکنم هر بحرانی موجب میشود که بازیگران واقعی میدان بمانند و اتفاقاً این مدت فرصتی بود برای این راستی آزمایی.
نکته آخر هم که فکر میکنم برای همه روزنامهها ثابت باشد این است که در یک هفتهی تعطیلی روزنامه و بعد از آنکه فضای کرونایی کشور مانع از خرید روزنامه میشد، بخش جدی فروش مطبوعات که مربوط به ساعت هفت تا هشت صبح است از دست رفت و روزنامهها در این اوضاع اقتصادی وحشتناک دوباره دچار مشکلاتی اساسی از لحاظ اقتصادی شدند.
اینترنت، اقتصاد؛ برآورد دو ماههی کرونایی ما
رضا ساکی، روزنامهنگار، طنزنویس و مدیر مسئول پایگاه خبری گلونی
همه ما شوکه شدیم. اتفاق یکباره و غیرمنتظره بود و به یکباره همه توجهات جامعه به سمت رسانهها جلب شد. این در حالی بود که خودمان هم درگیر این واقعه شده بودیم. خدا رحم کرد که ما تجربه این مدل کاری را قبلاً هم داشتهایم و سریع خودمان را جمع و جور کردیم و کارها خیلی زود روال عادی گرفت و سپری شد.
اما به نظرم میرسد در تجربهنگاری این بازه دوماهه باید به دو نکته به عنوان اصلیترین معضلهای خودم به عنوان یک خبرنگار و مدیرمسئول یک سایت محلی اشاره کنم. اولی اقتصاد و دومی اینترنت.
سایتهای بزرگ برندهاند
ما بحرانهای مختلفی را از سر گذراندهایم؛ اما این بار در مقابل ضربههای اقتصادی دیگر دفاعی نداشتیم. خیلی ساده عرض میکنم: ما مخاطبانمان را تا اندازه زیادی از دست دادیم. بیشتر مخاطبان ما به سمت پلتفرمها و شبکههای اجتماعی و یا سایتهای بزرگ و اصلی رفتند و محتوای سایت ما به شدت کمبازدید شده است و این موجب ضربه خوردن جدی اقتصادی ما شد. به طور کلی زمانی که یک بحران اتفاق میافتد خودبهخود مراجعه افراد به شبکههای اجتماعی مثل توئیتر و اینستاگرام و تلگرام بیشتر میشود علت آن هم به نظر میرسد این است که مردم به دنبال سرعت در کسب اخبار هستند و شبکههای اجتماعی این امکان را در اختیار آنها میگذارند. علاوه بر آن مردم احتمال میدهند که اخبار در شبکههای اجتماعی با ویرایش کمتری منتشر میشود و به همین دلیل بیشتر در این شبکهها خبرگیری میکنند.
علاوه بر آن به نظر میرسد حسابهای مجازی مجاری رسمی اطلاع رسانی مثل خبرگزاریهای دولتی در این مدت مراجعان بیشتری داشتهاند. چون از طرف دیگر مردم همیشه گوشه چشمی به آنچه از مراجع رسمی و به طور مستقیم منتشر میشوند دارند. مجموع این علتها موجب شده است که بازدیدها و مشارکت مردم در سایتی مثل ما کم شده است و این به فشاری اقتصادی منجر شده است.
۳۵ گیگ اینترنت در ۱۳ روز
ما قبلاً از اینترنتهای اشتراکی استفاده میکردیم، مثلاً یکی از اعضا مودم شخصیاش را با خودش میآورد و با استفاده از آن محتوای مورد نظرمان را بارگذاری میکردیم. بیشتر هم نیمههای شب اقدام میکردیم که سرعت اینترنت بهتر بود. ولی مصرف شخصی خود من در ۱۳ روز از این بازه دوماهه کرونا معادل ۳۵ گیگابایت ترافیک اینترنت بوده است به دلیل اینکه کار ما در این دوره شکل دیگری پیدا کرد. اطلاعرسانی یک سایت محلی مثل ما هم بسیار وابسته به سرعت شد.
مثلاً ویدئوهایی به دستمان میرسد از تجمع مردم در مناطق مختلف که باید سریع منتشر میشدند والا ارزششان را از دست میدادند. یا ویدئوهایی که اصلاً محتوای غیر خبری دارند، مثلاٌ از خارج از کشور ارسال شده است (مثلاً دانشجویان ایرانی از ایتالیا) آنها را هم باید در همین ساعت ۱۰ صبح یا ۲ بعد از ظهر منتشر میکردیم و سرعت اینترنت یاریمان نمیکرد و الان هم واقعاً برایم سوال است که در یک ماه آینده باید چه کاری انجام بدهیم با توجه به اینکه اوضاع برای ما تقریباً به همین شکل خواهد بود.
یک نمود دیگر این عدم همراهی سرعت اینترنت در مصاحبههای ما است. درحال حاضر برای مصاحبه گرفتن از مصاحبه شوندهها میخواهیم که صوت بفرستند چراکه این مدل همیشه مورد استقبال و توصیه اساتید روزنامهنگاری و ارتباطات بوده است. زور کرونا باعث شد که ما به این فرم بیشتر توجه کنیم. تقریباً از یک ماه پیش گفتگوهای اسکایپی زیادی را تدارک دیدیم. و مثلاً با دانشجویان ایرانی در مجارستان، ایتالیا، آمریکا و هند مصاحبه کردهایم و در صفحه آپارات پایگاه گلونی بارگذاری کردیم و اتفاقاً بازخورد مثبت هم گرفتیم. و در ادامه همین روند گفتگوهای صوتی مختلفی نیز انجام میدهیم و فایل آن گفتوگو را منتشر میکنیم. در همه این موارد ما به صورت مرتب با مشکل اینترنت مواجه هستیم و بسیار اذیتمان میکند.
ما از اینترنت شخصیمان استفاده میکنیم ولی برخی دوستان پارسال از اینترنت خبرنگاری که توزیع میشد استفاده میکردند و ما جز پایگاههایی بودیم که خیلی زود ۱۲۰ گیگابایت حجممان تمام شد. البته این تمام شدن زود هنگام بیدلیل هم نیست. اگر نگاهی به کانال آپارات پایگاه بیاندازید مشاهده میکنید که گاهی روزی ۱۰-۱۲ ویدئو بارگذاری میکنیم و همه آنها هم تولیدی خود پایگاه است و طبیعی است که بارگذاری فیلم حجم زیادی مصرف میکند و گرنه میشود مبتنی بر متن بود و با حجم کمتری کار را جلو برد اما میخواهیم محتوای چند رسانه هم داشته باشیم و برای مخاطب جذابتر باشیم.
متأسفانه اینها فشارهایی است که شاید زیاد هم نمود نداشته باشند چون به طور کلی جامعه خبرنگاری نمیتواند فشارهایی که رویش هست را فریاد بزند و برای دیگران هم ملموس نیست. حالا این وسط بعضی از دوستان تعدیل میشوند (البته که اسم آن در واقع اخراج است) و میروند ولی از آن طرف دوستانی که میمانند هم فشارهای مالی زیادی را متحمل میشوند مخصوصاً پایگاههای خبری که وابستگی مالی نیز ندارند.
چرا ایرلند این همه نویسنده بزرگ دارد؟
از جیمز جویس تا ساموئل بکت
نویسنده ایرلندی که با آثارش ۴ بار به فهرست جایزه من بوکر راه یافته است؛ معتقد است کتاب و کتابخوانی راهی برای فرار از فقر برای مردم ایرلند بوده است.
از نظر کولم تویبین، نویسندگی «مانند موسیقی میماند، از این نظر که بر پایه ملودی و بر پایه ریتم ساخته شده است».
او در مصاحبهای گفت پیش از اینکه خوانندگان از هوش خود در فعلوانفعال با یک کتاب استفاده کنند، باید انگیزهای عمیقتر آنها را وادار به ورق زدن کتاب کند، انگار که دارند ریتمی را دنبال میکنند.
کولم تویبین که در سال ۱۹۵۵ در جنوب شرقی ایرلند به دنیا آمد یکی از شناختهشدهترین نویسندگان انگلیسی تاریخ است. او در ایرلند و آمریکا زندگی میکند و در دانشگاه کلمبیا در نیویورک درس میدهد.
رمانها، مقالهها و نمایشنامههای او به شهرت عظیمی دست پیدا کردهاند. چهار عنوان از آثار او تا به حال به لیست نهایی دریافت جایزه بوکر رسیدهاند. معروفترین رمان او تا امروز «بروکلین» بوده که سال ۲۰۱۵ با اقتباس از آن یک فیلم سینمایی ساخته شد و نامزدی دریافت جایزه اسکار را برای سیرشه رونان بازیگر اصلی آن به ارمغان آورد. نیک هورنبی فیلمنامه این داستان تاثیرگذار درباره دختر جوانی را نوشت که از سختیهای اقتصادی ایرلند فرار میکند تا یک زندگی تازه در نیویورک بسازد.
بخش بزرگی از نوشتههای تویبین اتوبیوگرافیکی هستند. مثلاً رمان سال ۲۰۱۴ «نورا وبستر» داستانی از مادر خود تویبین است. ماجرای کتاب در شهر کوچک انیسکورتی واقع در ساحل جنوب شرقی شهرستان وکسفورد ایرلند به وقوع میپیوندد، درست جایی که تویبین در آن به دنیا آمد. مانند شخصیت اول داستان، مادر تویبین هم همسرش را از دست داد و مانند پسر شخصیت اول داستان، این نویسنده پس از مرگ پدر خود دچار لکنت زبان شد.
چهرههای نوشتههای تویبین بیشتر شهرستانی و ساده هستند اما او آنها را با بینشی خاص و ظریف به تصویر میکشد. او بیشتر از همه در به تصویر کشیدن شخصیتهای زن موفقیت داشته است.
او میگوید: «زنان من را بزرگ کردند. بنابراین هر چیزی که میگفتند برایم حیرتانگیز بود.»
به همین ترتیب بود که رابطه پیچیده بین مادرها و پسرها تبدیل به یکی از موتیفهای اصلی آثار او شد. پسرهای رمانها و همچنین مجموعه داستانهای کوتاه «مادرها و پسرها» محصول سال ۲۰۰۹ نه تنها در رابطهشان با مادرهایشان به مشکل برمیخورند، بلکه چالشهایی نمادین هم با نهادهای مادرگونه از جمله خود ایرلند و کلیسای کاتولیک دارند. بسیاری از نوشتههای او درباره شورش و فرار کردن از محدودیتهای احساسی و اجتماعی هستند. او همچنین یکی از حامیان حقوق برابر اجتماعی برای تمام افراد است.
تویبین در پاسخ به این سوال که چرا ایرلند با وجود اینکه تنها کمتر از ۵ میلیون نفر ساکن دارد توانسته چنین تعداد زیادی از نویسندگان بزرگ از جمله جیمز جویس، ساموئل بکت، جورج برنارد شاو و شیموس هنی را به جهان عرضه کن، پاسخی رک داشت.
رویای ایرانی با معلمان پرورشی دهه ۶۰
تفاوت باگلخانههای دهه نودی
یکفعال فرهنگی ضمن معرفی کتاب«مربای گلمحمدی»و مرور فعالیت معلمان پرورشی میگوید انقلابیهای دهه۶۰برای دانشآموزان از آینده دینی و عادلانه رویاسازی میکردند ولی اینکار امروز انجام نمیشود.
کتاب «مربای گل محمدی» شامل خاطرات شفاهی مربیان پرورشی دهه شصت که بهتازگی توسط انتشارات راهیار به چاپ دوم رسیده، میتواند برای فعالان تربیتی و فعالیتهای امروز آموزشوپرورش و تحقق سند تحول بنیادین آن، افقهای جدیدی بگشاید. اهمیت فعالیت این مربیان، زمانی روشن میشود که بدانیم آنزمان، آموزشوپرورش و مدارس، علاوه بر گرفتاریهای ناشی از نظام تربیتی شاهنشاهی، میدان تاختوتاز گروهها و گروهکهای سیاسی و حتی مسلّحانه بود.
در اینکتاب، میتوان واقعیت و ماوقع ملتی را دید که برابر قویترین حرکتهای فرهنگی ایستاده و توانسته هویت خودش را بسازد.
محمدصادق شهبازی فعال فرهنگی و رسانهای همزمان با ایام روز معلم، یادداشتی درباره اینکتاب نوشته و آن را در اختیار مهر قرار داده که مشروح آن را در ادامه میخوانیم:
کتاب «مربای گل محمدی»، خاطرات بخشی از موفقترین فعالیتهای فرهنگی کشور در تاریخ معاصر ایران است. در اینکتاب، واقعیت و ماوقع تحول ملتی را میبینیم که در برابر قویترین حرکتهای فرهنگی به پشتوانه پول، امکانات، هنرمندان داخلی و خارجی ایستاده و با ابزارها و رسانههایی ضعیف و کوچک توانسته از خویش، هویتی متفاوت بسازد. میبینیم که چگونه کارهای فرهنگی عمیق و کوچک به پشتوانه نیروی انسانی تحولیافته با اندیشه اسلام ناب و با محوریت پایگاههای دینی نظیر مسجد و درون محیطهای عمومی نظیر مدارس دولتی میتواند نسلی متفاوت را تربیت کند؛ آنهم نه در محیطی ایزوله، در مدارسی که خط مقدم گروههای ضد انقلاب، مجاهدین خلق، پیکار، چریکهای فدایی و... برای ایجاد میلیشیا مقابل انقلاب اسلامی است.
در اینکتاب، چالش نیروی انسانی انقلاب اسلامی را برای ایجاد انگیزش و شکستن ترس نیروها برای ایستادن مقابل گروهکها، درگیری بین دانشآموزان، معلمان ناهمراه انقلاب و نحوه برخورد مربیان پرورشی بهمثابه نماینده انقلاب اسلامی در مدارس و راهکارهای آنها را میبینیم: از مسئولیتدادن به عناصر گروهکها در مدرسه، تا برجستهکردن نقاط اختلاف آنها، وادار کردنشان به فکر کردن و کوتاه آمدن، بیان حقایق در کلاسها، ایجاد فضای فعال و رفتن در خطر و نه ایجاد محیط بسته. مثلاً میبینیم در برابر شبهه شکنجه شدن زندانیان، دانشآموزان را مستقیماً به زندان بردند تا از نزدیک واقعیت را ببینند یا بهجای پاککردن شعارنویسی در توالت، آن را مضحکه میکنند جوریکه نویسنده، خودش آنها را پاک کند.
در کتاب میبینیم چگونه مربیان پرورشی نقش مهمی در مردمیکردن جنگ و جمعآوری کمکهای پشت جبهه ایفا کردند. چگونه اینحرکتها با درگیرکردن و مشارکت دانشآموز و خانوادهشان همراه بود و چگونه دانشآموزان ضمن کمک در بستهبندی و تولید مربا، بافتن لباس و... احساسات خود را با رزمندهها به اشتراک میگذاشتند. چگونه مردم مستضعف حتی بلوز تنشان را در میآوردند تا در جنگ همراه شوند و چگونه همین نمایندگان انقلاب در مدارس، حتی به فکر تأمین این دانشآموزان مستضعف میافتند. گریه و التماس و تقلای دانشآموزان را برای کمک به جبهه میبینیم.
در «مربای گل محمدی» ابتکارهای مختلف این نیروها را برای مردمی کردن، انسجام و انتقال فکر انقلاب حتی به غیرمسلمانها مثل طراحی زیارت شهدای ارمنی نظاره میکنیم. فرآیند تشویق بچهها به حضور در جبهه، رفتن معلمان و دانشآموزان به جبهه، مراسم وداع با دانشآموزان رزمنده، آوردن دانشآموزان مجروح برای تغییر ذائقه و تأثیرگذاشتن روی بقیه و نشان دادن فراری نبودن آنها از درس را مشاهده میکنیم و میفهمیم به چه پشتوانهای دانشآموزان حاضر شدند خودجوش به جبهه بروند و بیشترین تعداد شهدای ما دانشآموزان بودند.
در اینکتاب میبینیم نیروی انقلابی فرهنگی دهه شصت، در کنار نگاه ملی، دینی و عدالتخواهانه، نگاه جهانی هم دارد، از محتوای کار فرهنگی تا حتی برنامه بازدید از مدارس سوریه و اجرای کار فرهنگی در سطح بینالملل را وظیفه خود میبیند. ظاهرگرا نیست و به عمق فعالیت فرهنگی و انتقال مفاهیم اصلی انقلاب متوجه است.
در اینکتاب، نیروی انقلابی مدرسه را میبینیم که حتی بدون امکانات تلاش میکند از ابزارهایی مثل سرود و تئاتر برای انتقال پیام انقلاب استفاده کند و مقابله جریان انقلاب با تحجر را در اینموارد میبینیم. در «مربای گل محمدی» آمیختگی نهادهای دین با هنر را میبینیم، امام جمعهای که میخواهد برای دفاع از انقلاب، بچه مسلمانها را به موسیقی مجهز کند، نمازجمعههایی که در آنها تئاتر و سرود اجرا میشود، و امام جمعهای که میگوید: «مجوز دارند هر کار هنری که دوست داشتند انجام بدهند...از جمله در محل نمازجمعه.» روحانیای را میبینیم که در برابر فرارکنندهها از موسیقی میگوید: «منِ ملا نشستهام و دارم گوش میکنم، تو کجا میروی؟» امامجمعهای که تبلیغ کارهای هنری و نمایش را در بیت خودش نصب میکند و فتوا میدهد تراشیدن ریش برای گریم تئاتر دینی انقلابی مشکل ندارد. تهیه ویدئو برای رساندن پیام انقلاب را در شرایطی که استفاده از آن مجاز نبود، میبینیم. استفاده از هنر برای انتقال مفاهیم اخلاقی و حل مشکلات دانشآموزان، بازنشر ظلم شاهنشاهی، حمایت از فلسطین، حمایت از نهادهای انقلابی و... روایت میشود. رساندن پیام انقلاب به خانوادهها با هنر، اجرای سرود در مسجد روستا، پخش فیلم در مساجد و روستاها، جا انداختن برنامه اکران در مدرسه و... بازخوانی میشود، یعنی نیرویی که فقط محیط خاص فعالیت خود یعنی مدرسه را نمیبیند و به اثرگذاری بر لایه پشت آن میاندیشد. حتی توجه به اقتصاد فرهنگ و خودکفا شدن کارهای هنری را میبینیم. از همه مهمتر، وصلبودن مسجد و مدرسه با هم دیده میشود.
در انتهای کتاب هم تصویری دردناک از تلاش برای انحلال مربیان پرورشی و ماوقع آن بعد از دهه شصت بهصورت تاریخی آمده است.
خواندن اینکتاب، برای فعالان فرهنگی ما ضروری است که در قالبهای خود تجدیدنظر کنند، مشکلات مالی، موانع سیاسی و گروههای معارض و رقیب را بهانه ضعفهای خود قرار ندهند. کار فرهنگی را مشارکت محور کنند و به جای محتوا دادن مدام خود مخاطب را درگیر کنند. بیشتر قالبها در دهه شصت بهگونهای بود که مخاطب مشارکت کند نه اینکه صرفاً در قالب سخنرانی و... محتوا ارائه شود.
درس بگیریم که کار فرهنگی ایزوله را در محیطهایی که هیچمعارضی نیست، به کار فرهنگی در مدارس عمومی و دولتی(که این روزها فراموش شده) ترجیح ندهیم. انقلابیها در سالهای نخستین، بهدرستی مدارس را بهعنوان یکی از مهمترین سنگرهای دفاع از انقلاب گرفتند؛ نظیر سرمایهگذاری که کشورهای پیشرفته در آموزشوپرورششان میکنند. انقلابیهای دهه ۶۰ خلاف دهه ۹۰ که گلخانه و مدرسه غیرانتفاعی اصل است، توده مردم و مستضعفین را هدف قرارداده و نیرویی تربیت میکردند که طعم فقر و محرومیت و استضعاف و دردهای محرومین را چشیده یا دیده باشد نه انقلابی بیگانه با رنج توده یا متخصص متعهد غیرانقلابی.
انقلابیها در دهه شصت برای دانشآموزان رؤیاسازی از آیندهای دینی، عادلانه، آزاد، جهانی و... میکردند و امروز رؤیای ایرانی و جهانی در دانشآموز و نوجوان ما تزریق نمیشود. چهاینکه محدود کارهایی مثل «منطقه پرواز ممنوع»، انیمیشنهای «نبرد خلیج فارس»، «سکو» و «ایران آینده» یا رمان «زایو» هست. دانشآموز و نوجوان امروز ما رؤیای ایرانی هم ندارند، چه برسد به رؤیای انقلاب اسلامی.
اگر قرار است سند تحول آموزشوپرورش داشته باشیم و این سند، انشا و کلیگویی نباشد، باید از عینیت و تجربه واقعی شکل بگیرد. الگوی عملی تحول آموزشوپرورش و تربیت نیروی انقلابی در آن از دل تجربیاتی از ایندست میگذرد. نظریهپردازی درباره آموزشوپرورش نیز نیازمند واقعبینیهایی از این دست است. در اینصورت، از کلیگوییها و رویکرد بدون جهت به مدل اسلام ناب در عمل میرسیم. از فلسفه تعلیم و تربیت تا مدیریت آموزشی، مشاوره، تربیت معلم و... نیاز به بازخوانیهایی از ایندست در سطح ملی و منطقهای داریم. تشکلهای دانشجویی و انجمنهای علمی باید روی تجربیاتی از ایندست کار کنند و نهادهای مسئول و مشخصاً سیستم آموزشوپرورش را مورد مطالبه قرار دهند. در اینکتاب، هم ایده برای موفقیت در کار آموزشی و غلبه بر مشکلات، ابتکار و... میبنیم، هم زمینه برای پژوهشهای نظری جامعهشناختی و روانشناختی و مدیریتی. تصویری عینی از ماوقع دهه شصت در حوزه اجتماع و سیاست و فرهنگ میبینیم که خیلی وقتها به سادگی در دسترس نیست.
کتاب را که تمام کردم و بستم تا یکربعبیست دقیقه اشک امانم نداد، که چرا اینروحیه را از دست دادیم و به اینجا رسیدیم. این روزها که سیل، زلزله و اپیدمی کرونا بخشی از مردم و متدینین و بسیجیهای ما را به خدمت اینمردم رسانده و نشان داده آنروحیه در مردم ماست و احتیاج به احیا و برنامهریزی مسئولان دارد، خواندن اینکتاب جذابیت دوچندان دارد.
محمد حنیف در پاسخ به نقد سعید تشکری؛
میکوشم اندازه باور شما قد بکشم
محمد حنیف با نگارش نامهای در پاسخ به نقد سعید تشکری به رمان «با اعمال شاقه» نوشت: من آن نیستم که فرمودید؛ اما میکوشم اندازه باور شما قد بکشم. رمان «با اعمال شاقه» اثر محمد حنیف نویسنده منتقد و پژوهشگر ادبی معاصر به تازگی توسط انتشارات کتاب نیستان منتشر شده است. رمانی که بار دیگر حنیف در آن شگفتانههای زیادی از منظر زبان روایت و نیز تودرتویی روایی داستان پیش چشم مخاطبانش آورده است.
طی روزهای گذشته سعید تشکری نویسنده و منتقد ادبی ساکن مشهد در یادداشتی درباره این رمان نکاتی را متذکر شد. (اینجا بخوانید) این یادداشت که در نگارش در قالب نامهای خطاب به محمد حنیف تنظیم شده بود با پاسخی از سوی این نویسنده همراه شد که برای انتشار از سوی وی در اختیار مهر قرار گرفته است.
به نام خدا
جناب آقای تشکری بزرگوار سلام
پرویز خرسند میگفت، وقتی در دوره ابتدایی معلمشان از انشای او تعریف کرده، به جای اینکه بخندد، گریسته، وقتی معلم علت گریهاش را جویا شده، خرسندِ خردسال پاسخ داده که چون همیشه در زندگیاش کتک خورده و فحش شنیده و تحقیر شده، نمیداند در مقابل تمجید چه واکنشی بروز دهد. حالا حدیث من و شما، همین است. باور کنید مرا غافلگیر کردید، به خاطر آن همه بزرگواری و تواضع؛ به این دلیل که هنوز پیدا میشوند کسانی که اهل بازی دادن به هر کارگردانِ بیهنرِ سهلاندیشی نباشند؛ که متن برایشان مهمتر از دستمزد است؛ که در کنار ساختار به مضمون و درونمایه هم بها میدهند، که پیچیدگی و طرح معما و زبان را هم دوست دارند که از کشمکشهایشان با تصادف عبور نمیکنند، بزنگاههای داستانشان تصنعی نیست، مسئله شخصیتهایشان ریشه در زندگی واقعی مردمشان دارد.
اینها را در تأئید مهربانیهایتان نسبت به خامدستیهای خود نگفتم، چه من خود: «شرم آید از بضاعت بیقیمتم ولی / در شهر آبگینهفروش است و گوهری.» من بلور خود نیک میشناسم و گوهرنما نبوده و نیستم و البته همواره میکوشم به گوهر برسم و هر حرف از هر کلمه شما، آتشی بود بر این جان خاموش تا به اشتیاقِ بازشنیدن سخنانی چنین مشفقانه زنده شود و پر بگیرد.
آن مقدمه را بیشتر برای نگاهتان به ادبیات و هنر عرض کردم و البته شما به گواه دوستان اهل هنر، همواره به مخاطبتان احترام گذاشتهاید نه او را با پایانهای خوش و تصادفات معجزهآسا بیهوده دلخوش کردهاید و نه به جاده هموار خط داستانیِ سادهاش هدایت کردهاید. چنانچه در رژیسور سینما و عکاسی و تاریخنگاری و تذکرهنویسی و روزنامهنگاری را با داستان درآمیختید. در مکاشفه ملاهاشم خراسانی از خشت و لَحد گفتید. در عرض حال رکنالدوله والی خراسان از بلای اشقیا و رعیتِ جورکشِ مخمورِ غمِ فراقِ شاه نوشتید، در فتوژورنالیسم ایجاز را معنایی دوباره کردید: «گوژ کرده. درهم. ویران. آشفته. کژدموار. با خود واگویه میگفت و از خود میشنید و قدم برمیداشت و حجرههای بسته را میگذراند و جلو میرفت.» در خودانگاره محمدتقی بهار از سرودن ظلم زمانه و دلواپسی هجوم قوم روس که امروز را کمتر زهره آن در کس هست و تو داشتی همچون بهار «فلک آن مایه ستم کرد که در نیرو داشت / ای دریغا! ز جفای فلک استمگر.
یعنی هر جا به تناسبِ هویتِ شخصیت، لحن و آهنگ کلام و انتخاب کلمه تغییر میکند، فضا میسازد و موجهنمایی میکند. با همان لحن که دوستان میگویند شما گاه از سر ارادت و ادب، عزیزی را خطاب قرار میدهید میگویم: آقا! شما به من آموختید که چگونه میتوان کانون روایت را تغییر داد، بدون آنکه خواننده را گیج و گم کرد و دلزده رهایش کرد. و صادقانه اعتراف میکنم، من در با اعمال شاقه، این درس را خوب پس ندادهام.
آقای تشکری! تاکنون افتخار زیارتتان را نداشتهام، اما گویی سالهاست که با شما همراه و همدل بودهام. بارها به دنیای شما سر زدهام. و شما نیز. خیلی خیلی سال پیش، در نوپاییِ من، وقتهایی که مثل همه خانوادههای سنتی هر تابستان، ۱۰ روز را به مشهد سفر میکردیم و در محله قدیمی چسبیده به حرم اتاقی اجازه میکردیم و تن را از کار تابستان و روح را از زندگی در محله فقیرنشین پرخطر میرهاندیم؛ شاید در یکی از همان سفرها شما را دیدهام، در کودکی یا نوجوانی. شما با نگاه تیزتان زائران را زیر نظر داشتید، شاید سبحانِ گیوهدوز را در همان دوران دیدهاید؛ و آن سورچیهای بیچارهای که در کاروانسرای سبزوار سطل پر از خون متعفن را روی سرشان خالی کردند و گرگ گرسنه را به جانشان انداختند. در کتابهایی که آن زمان میخواندید، با پوشکین و راسپوتین و دابیژا و لیاخوف و تزار نیکلا و رومانفها و ماژور سرپرسی سایکس آشنا شدهاید، اهل شرط بستن نیستم ولی اطمینان دارم که همان زمان ذهن شما به فیروزه و مرو سفر کرده است؛ سینما مایاک را همان موقع دیدهاید؛ شاید گلشا پسر لطیف را در یکی از همان عکاسخانههای محقر مجاور حرم شکار کردهاید، وقتی که داشته غبار از پرده نقاشی شده ضریح پاک میکرده و نینا نازارین را زمانی که لیلی نام داشته، قبل از فروخته شدنش به ازبکها، در کوهسنگی دیدهاید. دستمریزاد! خوب از نگاهش دریافتهاید که این مترجم کتابخانه سلطنتی سنپطرزبورگ که برای همکاری با بریگاد سرخ و انجام مأموریت در ایران انتخاب شده و دوره دیده، دیر زمانی نخواهد گذشت که به سحر عشق، تن از ناپاکی و خیانت به سرزمین مادری بشوید. من خود البته هاتف آنها را ندیدم. اما شاید او هم گاهی قیچکنوازی میکرده، چون لابلای نوای موسیقی عارفانهای، بانگ بلند او را شنیدهام که از جایی غریب و دور آواز سر میداد و برای امام مهربان و عاشقانش میخواند. برای کودکانی که هنوز طعم شیر داغ صبحهای خیلی زود بازار کهنه را به یاد دارند؛ خنکای چرخش پنکههای سقفی زیر سقف حرم هنوز در خاطرشان مانده؛ در بازار شلوغ همجوارش با دیدن زرق و برقِ تسبیح و انگشتر عقیقش شادمانه لبخند زدهاند؛ بوی خوش آشپزخانه حضرتی را دریغمندانه به مشام کشیدهاند؛ با کاسههای مسی از سقاخانه اسماعیل طلایی آب نوشیدهاند، با صدای دینگ دینگ ساعت بزرگ بالای رواق اصلی و صدای نقارهخانهاش سکوت کردهاند. و امروز حسرت آن روزهای دور از ریا و آلودگی سیاست را میخورند.
|
|
آدرس مطلب: http://emtiazdaily.ir/newspaper/page/4268/19485/76325
آدرس مطلب: http://emtiazdaily.ir/newspaper/page/4268/19485/76326
آدرس مطلب: http://emtiazdaily.ir/newspaper/page/4268/19485/76327
آدرس مطلب: http://emtiazdaily.ir/newspaper/page/4268/19485/76328
|
عناوین این صفحه
- بازیگران واقعی در میدان
- از جیمز جویس تا ساموئل بکت
- تفاوت باگلخانههای دهه نودی
- میکوشم اندازه باور شما قد بکشم