|
رویایی که محقق نشد
عبدالعلی دستغیب متولد سال ۱۳۱۰ در شیراز، نویسنده، مترجم و منتقد ادبی در گفتوگویی درباره کتابهایی که میخواند، کتابهایی که دوست داشته و کتابی به قول خودش با سختی خوانده، میگوید.
متن این گفتوگو در پی میآید:
* آخرین کتابی که مطالعه کردهاید، کدام کتاب بوده است؟
من چند کتاب را با هم میخوانم، از یک کتاب ۱۰ صفحه میخوانم و ۱۰ صفحه هم از کتاب دیگری.
یکی از کتابهایی که اخیرا خواندم «زیر نگاه پدر» نوشته مهرماه فرمانفرمائیان بود؛ او دختر شاهزاده فرمانفرما یکی از بزرگان قاجار بوده و تا دوره رضاشاه صاحب نفوذ بوده است. خانم مهرماه در این کتاب شرححالی از پدرش و خودش مینویسد. چند نکته در کتاب «زیر نگاه پدر» جالب است؛ یکی اینکه شاهزاده فرمانفرا ۳۲ فرزند داشته و به تربیت آنها رسیدگی میکرده است. یکی از فرزندانش که خیلی معروف است، فیروز میرزا نصرتالدوله است که وزیر کشور زمان رضاشاه بوده و بعد هم به دستور رضاشاه در سال ۱۳۱۶ به قتل میرسد. دختر بزرگ شاهزاده فرمانفرما هم مریم فیروز است که بعدا زن مهندس کیانوری، از سران حزب توده میشود. خود مهرماه هم با سفیر ایران در آلمان ازدواج میکند و تا مدتها خارج بوده است.
موضوع دیگر، چگونگی مسائل اندرونی اعیان ایران در صد سال گذشته است، اینکه چطور ازدواج میکردند، بچهها معلم سرخانه داشتند، زنهای متعدد شاهزاده فرمانفرما چه سلوکی داشتند، اینکه فرمانفرما تاکید داشته فرزندانش در خارج تحصیل کنند و اکثرا هم تحصیلات عالی داشتند، عدهای در دوره پهلوی به وزارت رسیدند و برخی هم ادیب از آب درآمدند.
* کتابی هست که از خواندنش پشیمان شده باشید و یا نصفه رها کرده باشید؟
من کتابهای زیادی خواندهام و یادم نمیآید از کتابی به این صورت بدم آمده باشد. اما دو کتاب بود که به دشواری خواندم و علت اینکه ادامه دادم این بود که میخواستم دربارهاش نقد بنویسم و اگر تمام نمیکردم نقد ناقص میماند. یکی از این کتابها که برای ۴۰ سال پیش است رمان «شادکامان دره قرهسو» نوشته علیمحمد افغانی بود. موضوع این رمان این است که پسر معماری که میخواهد بر روی رودخانه قرهسوی کرمانشاه پل ببندد، عاشق دختر خان کرمانشاه میشود و بدون رضایت خانوادهها ازدواج میکنند. چون کتاب «شوهر آهو خانم» افغانی گل کرده بود، پرویز شهریاری برای نشریه «راهنمای کتاب» از من خواست نقدی بر روی رمان «شادکامان دره قرهسو» بنویسم. این رمان برخلاف «شوهر آهو خانم» که صحنههای جالبی دارد و تازگی داشت، داستانی زراعی با عبارتهای انشایی و قدیمی و نخنما بود و خواندش برایم به منزله صعود به هیمالیا بود و از طرف دیگر ناچار بودم تمامش کنم. خیلی با سختی آن کتاب را خواندم.
یک مطایبه هم درباره «شوهر آهو خانم» بگویم. میگویند بدیعالزمان فروزانفر در مجلسی بوده، او مولویشناس بود و کاری هم به شعر و داستان نو نداشت. خبرنگاری به خیال اینکه او از رمان اطلاع دارد، به فرزانفر میگوید نظر خودتان را درباره «شوهر آهو خانم» بفرمایید. فروزانفر هم میگوید بروید از آهو خانم بپرسید چرا از من میپرسید؟!
* چه کتابی را دوست داشتید که شما آن را مینوشتید و نام شما پای آن کتاب بود؟
من دوست داشتم کتابهایی بنویسم که تازگی داشته باشد. اما کتابی که در من تاثیر داشت «باباگوریو» نوشته بالزاک بود، زمانی که این کتاب را خواندم، شاید خوشایند هم نبود، با شخصیت اصلی این کتاب احساس نزدیکی کردم؛ شخصیت اصلی دانشجویی است که به پاریس میآید و وارد محافل اشرافی میشود و از طبقه پایین خود را بالا میکشد که به نوعی داستان بالزاک است، او در تپه مشرف پاریس ایستاده و این شهر را تماشا میکند و میگوید «ای پاریس اینک من و تو». من در یکی از عمارتهای تهران بودم در سال ۱۳۳۸_۱۳۴۰، رمان هم مینوشتم، فکر کردم همین را میتوانم به تهران بگویم، «تهران، اینک من و تو». و فکر میکردم اگر ادامه دهم بشوم بالزاک. این آرزوی دوره جوانی بود.
* همه ما گاه کتابهایی داریم که در کتابخانههایمان در نوبت خوانده شدن هستند، کدام کتابها در کتابخانه شما چنین وضعیتی دارند؟
کتابهای من به آنصورت نظم ندارد؛ یک مرتبه کتابهایم را هدیه کردم، حدود ششهزار جلد کتاب بود، آنها هم کتابخانهای تشکیل دادند. نفهمیدم چه شد آنجایی که کتابخانه من بود، کافه تریا شد و کتابها پخش و پلا شدند، دو مرتبه ۱۰ سال طول کشید تا کتابها را به دست آوردم و به اندازهای کتاب حمل کردم و با این سن هم به کتابخانه میروم و کتاب میآورم که تاندون هر دو دستم از کار افتاده است. اما کتابی که الان در نظر دارم بخوانم کتابهای فلسفی و دوره آقای ژیژک است. دو تا از کتابها را برگ زدم اما گذاشتم ببینم آیا فرصت میکنم بخوانم یا نه.
* دوست دارید کتابهایی را بخوانید که شما را به لحاظ احساسی درگیر کند یا به لحاظ فکری؟
من کتابهای زیادی خواندهام، شاید چندهزار رمان خوانده باشم. در بین کتابهایی که میخوانم همه چیز هست. با توجه به اینکه اقتضای سن من کتاب خواندن نیست، الان در اطراف من کتابی از ایرج پزشکزاد است که در پاریس چاپ شده با عنوان «حافظ ناشنیده پند»، خاطرات مهرماه فرمانفرمائیان هم هست، در عین حال کتابی از هایدگر را میخوانم که درباره بنیاد بودن صحبت میکند و مشغله بعدی من نوشتن کتابی درباره سعدی است که با همکاری یکی از دوستان تهیه میکنیم و برای این کار کتابهایی از دکتر یوسفی و فروغی و دیگران را میخوانم، چهار تا غزل میخوانم و مقداری از بوستان و مقداری از گلستان. ببینید اینها چقدر از هم فاصله دارند. البته «کار نیکو کردن از پر کردن است»، همین که کتاب را دستم بگیرم میفهمم به درد من میخورد یا نه.
همین اواخر کتابهای باستانی پاریزی را میخواندم؛ در تهران که بودیم و در مجله «راهنمای کتاب»، ایشان را هر هفته میدیدم، همان موقع چون شخصیت جالبی داشت، طنزگو و خندان بود، از او خوشم میآمد، مقالاتش را خوانده بودم اما کتابهایش را نه، تا اینکه یکی از دوستان «از صفر تا پیاز» او را داد، دو سه روزه هم خواندم و بعد رفتم دنبال کتابهای دیگرش. آنچه او نوشته تاریخ نیست؛ به او میگفتند شاعر تاریخ، او مبدع علم رفتار و آدابشناسی در ایران است. ۵۰ جلد از کتابهای او را تهیه کرده و خواندم. اما مشغله عمده من رمان و کتابهای فلسفی است. البته در دهه ۴۰ بیشتر به شعر علاقهمند بودم. الان دیگر شعر برایم جاذبه ندارد. رمان و کتابهای فلسفی برایم جذابتر است.
این را هم بگویم از دهه ۸۰ تا الان یعنی در ۲۰ سال اخیر، تعداد کتابهای فلسفی که توسط مترجمان جوان تهیه شده، درباره هایدگر و دلوز و دیگر فیلسوفان پستمدرن فوقالعاده است و من تعجب میکنم. چون با اینها آشنا نبودم و در هشت سال اخیر آشنا شدهام. فوقالعاده است و احساس میکنم یک نهضت بزرگ فلسفی در ایران در حال شکل گرفتن است و اینها طلیعه ما هستند. «سیر حکمت در اروپا» و ترجمههای نجف دریابندری و عزتالله فولادوند کهنه و خستهکننده شده است. «تاریخ فلسفه غرب» با وجود اینکه کتاب خواندنی و جالبی است، دیگر قدیمی شده و کتابهایی که درباره فلاسفه جدید چاپ میشود، فوقالعاده و متنوع است.
* کتابی که احساسات شما را بیشتر از بقیه برانگیخته، کدام کتاب بوده است؟
خیلی زیاد احساساتم را بروز نمیدهم و سعی میکنم چه در مواجهه با اشخاص و چه خواندن کتاب چندان ابراز احساسات نکنم اما چند مورد بود که متاثر شدم. یکی زمانی است در بینوایان که ژان والژان تحت تعقیب است و با خانواده تناردیه آشنا میشود و زمانی که کوزت به دستور خانم تناردیه میرود که آب بیاورد، ترسیدم. همچنین زمانی که فانتین موهای طلایی خودش را میبرد و میفروشد واقعا گریهام گرفت.
مورد دیگر هم درباره «سفرنامه گالیور» است، آنجایی که گذار گالیور به جزیرهای میافتد که ساکنانش همه اسب هستند، وقتی خواندم این برداشت را داشتم که اینطوری اسبها جامعه را اداره میکنند و من از انسانیت خود شرمسار شدم و تا چند روز درگیر بودم.
به مطایبه هم علاقه دارم و فکر میکنم خودم اهل مطایبه باشم، کتابی که من را به خنده میاندازد کتاب «سرباز پاکدل» است که ایرج پزشکزاد ترجمه کرده و صفحهای نیست که شما بخوانید و خندهتان نگیرد. ترجمهاش هم خوب است. مطایبات مولوی و سعدی هم خندهآور است که نمونهای را خدمت شما میگویم. شغالی وارد خم رنگرزی میشود و یک شبانهروز هم در خم رنگرزی میماند و رنگهای متفاوت به خود میگیرد. زمانی که پیش شغالهای دیگر میرود، آنها او را نمیشناسند. میگوید من دوست شما هستم و به خود میگوید «من طاووس علیین شدم» یعنی طاووس بهشتی. مولانا متوجه شده خودنمایی در همه بشر هست اما به شغالی تشبیه کرده که وارد خم رنگرزی شده است.
* بهترین کتابی که هدیه گرفتید یا دادید کدام بوده است؟
یک روز استاد محمود هومن، استاد فلسفه ما دو کتابی را که نوشته و کمیاب بود با عنوانهای «از زندگی چه میدانیم» و «زیست یا زندگی» به من هدیه کرد و هر وقت امضایش را میبینم خوشحال میشوم. من «زیست و زندگی» را از کتابخانه دانشسرای عالی گرفته و آن را با خط خوش پاکنویس کرده بودم، حدود ۲۰۰ صفحه بود. به او نشان دادم، از کتابخانه خود دو نسخه آورد و گفت دو نسخه بیشتر ندارم که یکی برای تو. همچنین کتابهایی را که زندهیاد ابراهیم یونسی به من میداد، نگه داشتهام. یکی «خیاط جادوشده» شالوم علیخم است که او نثر انگلیسی قرن ۱۷ را به زبان فارسی درآورده که شاهکار ترجمه است و روزی که کتاب درآمده بود هدیه داد و من ۱۰ مرتبه آن را خواندم. از نظر ترجمه فارسی فوقالعاده است و صفحهای نیست که شما بخوانید و حالت احساسی به شما دست ندهد.
میخواهم در پایان بگویم در حال حاضر در جایگاهی نیستیم که کسانی مانند مولوی و فردوسی را به جهان بدهیم؛ ما از نظر صنعتی و آثار فکری چارهای نداریم جز اینکه با تمدن مدرنیته همراه شویم. اما احساس میکنم در حال حاضر که با تمدن مدرنیته آشنا شدهایم اشتباهاتی صورت گرفته و آن این است که ما با زمینههای سنتی و زراعی مدرنیته را میفهمیم اعم از رمان و شعر و فلسفه و علم. برای مثال دموکراسی که تعریف روشنی از آن در ذهن نداریم.
دَم دنیا و چای دَم کشیده؛ وقت غصهخوردن نداریم
نخست) زندگی آنقدر کوتاه است که گاه فکر میکنم به جد و جهدش نمیارزد. این از سر بدبینی نیست که البته یک آدم بدبین هم میتواند اینطور فکر کند، بلکه از سر خوشبینی به دنیاست. این کوتاهی عمر را چطور و به چه منوالی خرج کنیم؟ سوالی است که برای یک آدم دنیادوست مدام حاضر و مکرر میشود. آن داستان بازرگان در جزیره کیش و آرزوهایش برای اینکه از پسِ بسیارِ کارِ داد و ستد «ترک تجارت کند و به دکانی بنشیند» حرام کردن وقت است در این عمر کوتاه. اینکه:
آن شنیدستی که در اقصای غور
بارسالاری بیفتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنیادوست را
یا قناعت پر کند یا خاک گور
به زبان عصر دنیوی شده ما درست اس ، جز آنکه باید به جای دنیادوست مثلا «دنیاپرست» را گذاشت، تا زبان ما و آن عصر به هم نزدیک شود. این داستان خودش نمونهای تمام از دنیادوستی است، برای زندگی کردن باید خیلی از چیزها و کارها را ترک گفت تا وقت زندگی آزاد شود. فرق است میان این کلماتِ عهد عتیقی در کتاب جامعه، از زبان سلیمان پسر داوود ، که: «باطل اباطیل، جامعه میگوید، باطل اباطیل، همهچیز باطل است. انسان را از تمامی مشقتش که زیر آسمان میکشد چه منفعت است؟ یک طبقه میروند و طبقه دیگر میآیند و زمین تا به ابد پایدار میماند.»
یا در چند آیه پایینتر : «و دل خود را بر دانستن حکمت و دانستن حماقت و جهالت مشغول ساختم. پس فهمیدم که این نیز درپی باد زحمت کشیدن است. زیرا که در کثرت حکمت کثرت غم است و هرکه علم را بیفزاید، حزن را میافزاید» با آنچه که سعدی شیراز میگوید. آنجا بطلان زمین، جبران آخرت است. اینجا بطلان خرحمالی برای جبران زمین. سعدی به زندگی دل داده و خودش در گلستان و بوستان یک پا ستاینده بطالت است.
اشارهام به نوشته برتراند راسل است که در میان ما به «در ستایش بطالت» شهرت یافته و انصاف باید داد که سخت خواندنی است. آنجا راسل میگوید: این باور که کار فضیلت است و فقط یک «ریاضت طلبی احمقانه» وادارمان میسازد اصرار بر کارآزموده زیادی داشته باشیم در حالی که دیگر نیازی به آن وجود ندارد… اکنون باید دریابیم که «سعادت و تنعم انسان در گرو کاهش نظاممند کار است.»
سعدی، خیام، حافظ و برتراند راسل، دنیا دوستی را برای خوشباشی پاس میگذارند و به جای انکار دنیا، اعتراف به زندگی میکنند. آن بطالت و بیهودگی که در عهد عتیق آمده، در انکار دنیاست و اعتراف به مرگ و بقا در پسِ آن، که عالم دیگر خوانده میشود.
ما در این زندگی و بیهودگیهای دلپذیرش سهمی داریم. نصیبی از این زمان که در مکان سپری میشود. این نصیب باید به خوشباشی و صلح بگذرد تا اعتراف کنیم زندگی کردهایم. در این خوشباشی است که کارهای کوچک قیمت دارد. بهای عمر از دست شده را باید پرداخت. آنکه به سوگواری این بهاء را میپردازد اختیاردار درد خود است و آنکه به شادکامی میگذاراند نیز هم. بسیارند، اکثریتی بس عظیم، که قربان کردن این عالم را برای جهان آخرت سعادت و رستگاری مینامند و هستند عدادی از بشر که شادکامی در همین دنیا را اصل میشمرند. گفتم که بدانید من هم چیزی پرسوجو می کنم از خویش گاهی!
دوم) اسباب خوشی بسیار است و با این همه از بابت خلق و بدع از جانب انسان معاصر، هر دم بر شمار خوشیها افزوده میشود. ما وقت آن را نداریم که غصه بخوریم، چون میتوانیم همانوقت کتابی ورق بزنیم، به دیدار رفیق شفیقی برویم، فیلمی ببینیم، چای یا قهوهای بر آتش بگذاریم و قس علیهذا!
دیدم به تازگی نشر ثالث هم همت کرده کتابی در باب چای به دست چاپ سپرده. پیشتر، در همین دهه، ساعد مشکی با نشر کوچک و نازنیناش _نشر مشکی _ کتابی به نام چای به قلم چوئن لای منتشر کرد. یادم میآید در یک انتخاباتی، به گمانم دور اول روحانی، با دوستان آمدند خانه ما در بلوار فردوس و به رسم هدیه این کتاب خوب چوئن لای را هم جناب ساعد مشکی به این بنده هدیه کرد. روز بعد شروع کردم به خواندنش و چنان خوب بود که بی توقف تماما خواندمش.
کتاب کوچک و مرموزی بود. چای برای من مساله بود، معضله شد. معضلهای فرح بخش، با مهیا شدن کلی استنباط و اجتهاد و تقلا. بعدا با مصالح تأمل ِ در مسالکِ چای نوشیدن، کتابی نوشتم به نام «این هزار و یک شب لعنتی». کتابی که خوب شد اما بد در آمد، با اغلاط بسیار چاپی. بد نیست بخوانیدش و بنگرید از وقت و حوصله نوشیدن این چای چطور به قصهها و فلسفهها پرداختهام.
اما چای و قهوه دنیای آدم را عوض میکند. با اینها زمین طعم میگیرد. تلخ و ترش و گس میشود. فلز جان آدم را جلا میبخشد.
پس مهمتر از دکارت و کانت و هگل و نیچه و ملاصدرا ، نحوه دم کردن چای بهاره لاهیجان و چای باروتی سیلان است. اگر نقطهی اتصالی به اسم و فعلِ چای و قهوه، در میانه و معرکه نوشتنِ یک جستار فلسفی یا هر چیز دیگر نباشد، محال است ایدههای نو به سراغ ما بیایند. معجزه زندگی در همین نقطهها و نکتههایخُرد پنهان شده، گاهی دالی دالیای میکند و میگریزد. مثل یک بچه باید در افسون این بازیها غرق شد. عرفانِ پنهانِ این بازیها مهمتر از هزاران ذکر لسانی است.
اینها معنویتِ نابِ زندگی را طبخ میکنند . باشد که به وقتاش از معنویتِ هنر طباخی و آشپزی هم بگویم. آشپزخانه الحق معبدی است که روح پر فتوحِ شکم در آنجا تازه میشود . دقت نکردهایم که غالبا فلسفهها و اعتقادها و عمرها را با حبهای قند در چای یا قهوه میاندازیم، آرام قاشق کوچک را بر میداریم و یک جهان را در دمی در چای دم کشیده به هم میزنیم. لطفاً مراقب باشید، این تصویر برای آدمهای مریض دیابتی بدآموزی دارد. با این همه، لطفا این کتابها را بخوانید. زندگی لازمش دارد. میشود با مصالح آن صدها کتاب بهتر از کتاب من نوشت.
* شاعر، نویسنده، پژوهشگر و منتقد حوزه فرهنگ. صاحب کتابهایی چون «جادوی قصهها در هزار و یکشب»، «این هزار و یک شب لعنتی: در باب اینکه چرا؟ و چگونه؟ هزار و یک شب را بخوانیم» و...
«همه طبیبان من»؛ پزشکینگاریهایی از اهل فرهنگ
سرمد قباد، پزشک متخصص مغز و اعصاب است و به سبب روابط نسبی و سببی که با اصحاب فکر و فرهنگ داشته، از خیلیهایشان خاطره دارد و دربارهشان نوشته و چاپ کرده است. در این میان، البته چون در حوزه خود هم چهره حاذقی است و معتمد و مطمئن، مورد ارجاع خیلیها بوده و هست.
کتاب همه طبیبان من، کوتاهنوشتهایی است از این دیدارها با این شخصیتها. روایتها گرم و صمیمی است و نشان از آن دارد که او صرفا یک پزشک نیست. اهل شعر و تاریخ و فلسفه هم هست و میخواند و میشناسد.
او در این کتاب، از محمدعلی مجتهدی و هوشنگ ابتهاج و ابوالحسن نجفی و نصرت کریمی و بهمن فرزانه و علیاشرف درویشیان و بیژن جهانگیر و مهدخت معین تا محمد قریب و داریوش شایگان و محسن ابوالقاسمی و ناصر ایرانی و مریم زندی و جمشید لطفی نوشته است. تکنگاریها پیشتر چاپ شدهاند و حالا او پس از بازپیرایی، آنها را در کنار هم گرد آورده است و بر این چهارده یادداشت، سیروس علینژاد مقدمه نوشته که ازجمله آورده است: «سرمد قباد پزشک است اما دلش با نوشتن است. نوشتن را دوست دارد... خوب مینویسد. ساده مینویسد. روان مینویسد... شاید هنوز با ریزهکاریهای نثر آشنا نباشد اما نثرش بین او و خوانندهاش فاصله نمیاندازد.» (ص ۱۳)
در میان این چهارده نفر البته کسانی چون محمدعلی مجتهدی، محمد قریب، بیژن جهانگیری و جمشید لطفی جایگاه استادیاش را داشتهاند و قدرشناسانه از آنان نیز نوشته است.
بدحالی داریوش شایگان و احضار طبیب
عنوان یادداشتش درباره داریوش شایگان، «گنج شایگان» است که چنین آغاز میشود: «روز پنجم بهمنماه سال ۹۶ حدود ساعت ۴ بعدازظهر از کلاس موسیقی پسرم برمیگشتم که تلفن همراهم به صدا درآمد: «دکتر قباد، سریع خودت را برسان. حال دکتر شایگان به هم خورده است، فکر میکنم سکته کرده باشد.» لحظات بهسرعت سپری میشدند. با وجود ترافیک شلوغ عصر پنجشنبه با حداکثر سرعت ممکن خود را به ولنجک و منزل استاد رساندم. علی دهباشی، ترانه خانم (دختر دکتر شایگان) و مهندس اسماعیلزاده قبل از من آنجا بودند. ماسک اکسیژن برایشان گذاشته بودند و علی دهباشی نبض استاد را در دست داشت و با نوازش او سعی در آرام کردنش داشت. استاد کلمات نامفهوم بر زبان میآورد. اوضاع آشفته بود. در اتاق کارشان که پُر بود از کتابهای فرهنگنامه، مجموعه کتابهای جلسات اورانوس (سخنرانیهای هانری کربن و یونگ)، تصویرهای آویخته بر دیوار از هانری کربن، علامه طباطبایی و پروفسور ایزوتسو خودنمایی میکرد. دکتر شایگان بهصورت نیمنشسته روی تختی بود. قندان بر روی میز کنار تخت ریخته شده بود. همه با گوشیهای تلفن در حال صحبت بودند...» (ص ۳۱)
او در بخشی از نوشتهاش درباره شوهرخالهاش، نصرت کریمی هم نوشته است: «... در مراسم بزرگداشت نصرت کریمی که در خانه هنرمندان ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۶ به همت علی دهباشی برگزار گردید نیمساعت قبل از شروع مراسم آنجا بودم، قبل از اینکه درِ سالن باز شود، در اتاق مجاور برای سلام و احوالپرسی نزدش رفتم... از او جدا شدم و به داخل سالن رفتم و در ردیف دوم نشستم. پس از چند دقیقه علی دهباشی سراغم آمد و گفت: «آقای کریمی حالش به هم خورده و از هوش رفته است.» بلافاصله بالای سرش حاضر شدم و دیدم او را بیهوش بر مبلی خوابانیدهاند. رنگش پریده بود اما نبض او پُر و منظم بود. دخترش ماندانا، [همسرش] پروین خانم و بسیاری از کارکنان سالن دورش حلقه زده بودند... با خواهش من با اورژانس تهران تماس گرفته شد... با او و پروین خانم سوار آمبولانس شدیم که به داخل محوطه پارک هنرمندان آمده بود. به بیمارستان ایرانمهر رفتیم. در راه هوشیاری خود را کاملا به دست آورده بود، برایم تشخیص T.I.A (نرسیدن گذرای خون به قسمتی از مغز) قطعی شد...» (ص ۸۰)
آغاز تکنگاریاش درباره مریم زندی که بر آن، «چهره به چهره با خالق چهرهها» نام نهاده هم جالب توجه است: «درِ مطب باز شد. خانمی میانسال با چهرهای جدی وارد شد. از طرف یکی از بیماران قبلیام که ایشان را عمل کرده بودم معرفی شده بود، چهرهشان برایم خیلی آشنا بود. پرونده بالینی را که دیدم نام مریم زندی به چشمم خورد. چقدر باوقار و بیتکلف روبرویم نشسته است. او را با دوره چهارجلدی کتابهای عکس چهرهها میشناختم. وقتی جلد اول چهرهها چاپ شد، دانشجوی پزشکی بودم. در یکی از کتابفروشیهای جلوی دانشگاه این کتاب را دیدم. خیلی جذاب بود. چهره هر ادیب و هنرمند گویی با تو سخن میگفت. ارتباطی چهره به چهره بدون نیاز به رد و بدل شدن کلامی...» (ص ۴۱)
چاپ نخستِ کتاب همه طبیبان من، نوشته سرمد قباد، در ۱۲۸ صفحه و توسط نشر ماهریس در آخرین روزهای سال ۱۳۹۹، منتشر شد.
به بهانه سالگرد شهادت عالم شیعه؛ کمبود منابع فارسی تاریخی درباره شخصیت سعید بن جبیر
شیعه تاریخی سرخ و خونین دارد و مناسبتهایش اکثرا همراه با واژه زیبای «شهادت» است. به همین جهت هم شیعه را سلحشورترین قوم و افراد میدانند و این سلحشوری صرفا مختص به میدانهای نبرد و نظامیگری نیست. فارغ از اینکه سلحشوران شیعی خود عالمان دینی بزرگی هم به شمار میرفتند، عموم علمای شیعه نیز زندگی شگفت انگیزی را از سر گذراندهاند. به همین دلیل هم تعداد علمای شیعه که زندگی پرافتخارشان با شهادت به پایان رسیده، کم نیست.
روزهای پایان ماه مبارک شعبان تاریخ شهادت سعید بن جبیر کوفی را در دل خود دارد. سعید بن جبیر از اصحاب حضرت سیدالساجدین امام زین العابدین (ع) بود و توفیق کسب علم از جناب ایشان (ع) را داشت. سعید به جهت محبت کاملی که به اهل بیت داشت نزد امام (ع) از احترام خاصی برخوردار بود.درباره اهمیت سعید نزد امام سجاد صاحب «قاموس الرجال» از فضل بن شاذان روایتی را بدین شرح نقل کرده که: در اوائل دوران امام سجاد(ع)، اصحاب خاص امام فقط پنج نفر بودند: سعید بن جبیر، سعید بن مسیب، محمد بن جبیر بن مطعم، یحیی بن ام الطویل و ابوخالد کابلی. ابن کثیر وی را از ائمه اسلام در تفسیر و فقه و انواع علوم میداند و میگوید اعمال نیک وی زیاد بود.سعید بن جبیر کتابی در تفسیر قرآن داشته است. شیخ آقابزرگ تهرانی در «الذریعة الی تصانیف الشیعة» وجود چنینتفسیری را اثبات کرده است. از قدما نیز ابن ندیم در الفهرست به چنین کتابی اشاره میکند. اینفقیه زاهد و عابد مکتب امامیه بهروایتی در ۲۲ یا ۲۳ و به روایتهای دیگر در ۲۷ و یا ۲۸ شعبان المعظم به شهادت رسیده است.شیخ محمد حرزالدین در کتاب «مَراقِدُ الْمَعارف فی تَعْیینِ مراقد العَلَویّین وَ الصَّحابةِ وَ التّابعینَ و الرُّواةِ وَ الْعُلَماءِ وَ الْاُدَباءِ وَ الشُّعَراء» روایت کرده سعید بن جبیر اواخر شعبان سال ۹۵ هجری به دست حجاج بن یوسف ثقفی به شهادت رسید. حجاج با شقاوت تمام دستور داد سر این فقیه را بزرگوار را از تن جدا کرده و دو پای او را نیز از ساق جدا کنند. علت شهادت او نیز چنین بود که وی در قیامی علیه حجاج شرکت کرد و پس از شکست آن قیام برای دور ماندن از دستگاه جهنمی حجاج سالهایی از عمرش را در قم و اصفهان گذراند.
هنگامی که حجاج خواست سعید بن جبیر را به شهادت برساند، آن بزرگوار دعا کرد که حجاج پس از او قادر به قتل هیچکس نشود و جالب آنکه حجاج بهروایتی ۱۵ و به روایتهای دیگر ۲۰ یا ۴۰ روز پس از شهادت سعید بن جبیر جان به مالک دوزخ تسلیم کرد. اینتواریخ را منابعی چون « تَتمّةُ الْمُنْتَهی فی وَقایع اَیّام الْخُلَفاء» اثر شیخ عباس قمی و «جَلاءُ العُیون» علامه محمدباقر مجلسی روایت کردهاند. آرامگاه سعید بن جبیر در استان واسط عراق و در شهر حی قرار دارد و مورد احترام شیعیان است.
اخبار
پخش «اوراکل» در آیفیلم
انیمیشن کوتاه «اوراکل» ساخته سیدمحسن پورمحسنی شکیب، سوژه این قسمت از برنامه «سینمای کوتاه» شده که امشب ساعت ۲۳:۳۰ روی آنتن آیفیلم فارسی میرود.
بهگزارش امتیاز، این شبکه امشب گپوگفت جذاب حسام فروتن با فیلمساز جوان کشورمان، سیدمحسن پورمحسنی شکیب بهاضافه پخش یکی از آثار او با نام «اوراکل» را در قاب برنامه «سینمای کوتاه» پخش میکند.پورمحسنی شکیب متولد سال ۱۳۶۷ فیلمساز و عکاس است که انیمیشن کوتاه «اوراکل» او در جشنوارههای بینالمللی زیادی اکران شده است. برنامه «سینمای کوتاه» بهتهیهکنندگی علیاکبر صدیقی با هدف پخش و معرفی فیلمهای کوتاه، شنبهها ساعت ۲۳:۳۰ روی آنتن میرود. بازپخش آن نیز یکشنبه ساعت ۰۷:۳۰ و ۱۹:۳۰ خواهد بود.
رویز پرستویی با «آژانس شیشه ای» به «سینمای ایران» هیسپان تی وی می آید
شبکه هیسپان تی وی در این قسمت از برنامه «سینمای ایران» به نمایش و بررسی فیلم «آژانس شیشه ای» به کارگردانی و نویسندگی ابراهیم حاتمی کیا می پردازد و با سعید نجاتی فیلمساز و منتقد سینما به گفتوگو می نشیند.
به گزارش امتیاز، برنامه «سینمای ایران» که در هر هفته با انتخاب و نمایش یک فیلم ایرانی برای مخاطبان اسپانیایی زبان، به بررسی و گفتوگو با عوامل آن می پردازد، در این قسمت فیلم «آژانس شیشه ای» به کارگردانی ابراهیم حاتمی کیا را به مخاطبان اسپانیایی زبان علاقه مند به کسب اطلاعات درباره سینمای ایران معرفی می کند. در این برنامه ابتدا بخش های کوتاهی از فیلم «آژانس شیشه ای» پخش و سپس به مرور کارنامه هنری ابراهیم حاتمی کیا در عرصه فیلمسازی پرداخته می شود. در ادامه اسوالدو کانالز، مجری «سینمای ایران» با سعید نجاتی فیلمساز و منتقد سینما درباره ویژگی های این فیلم و ساختار آن به گفتوگو می پردازد. در پایان برنامه، مخاطبان اسپانیایی زبان به تماشای کامل این فیلم ایرانی خواهند نشست. آژانس شیشه ای فیلمی درام و اجتماعی است و بازیگرانی چون پرویز پرستویی، حبیب رضایی، رضا کیانیان، اصغر نقی زاده، بیتا بادران، محمد حاتمی، قاسم زارع، صادق صفایی، نسرین نکیسا، عزت الله مهرآوران، فرشید زارعی فرد، صادق توکلی، فرهاد شریفی، هنگامه فرازمند، بهناز توکلی، ساحره متین، مجید مشیری، مهرداد فلاحتگر و بهروز شعیبی به هنرمندی پرداختهاند. برنامه سینمای ایرانی (Cine Iraní) به تهیه کنندگی فهمیه اسماعیل پور ساعت 10:30 و 22:30 روز یکشنبه پخش خواهد شد.
نوروزگردی و تهران گردی با رادیو قزاقی معاونت برون مرزی
همکار رادیو قزاقی اداره کل آسیایی میانه و قفقاز معاونت برون مرزی از نوروزگردی و تهران گردی اش با مخاطبان این رادیو سخن می گوید.
به گزارش امتیاز، گوهر عمرخانوا از همکاران رادیو قزاقی اداره کل آسیایی میانه و قفقاز است که نزدیک به 10 سال با این رادیو همکاری دارد.
عمرخانوا که با عنوان شغلی گوینده و مترجم در این رادیو شاغل است، بیان کرد: در ایام نوروز امسال فرصتی دست داد تا بتوانم در تهران و اطراف این شهر بزرگ به شهرستان های شهریار و ری سفری کوتاه داشته باشم. گوهر عمرخانوا ادامه داد: خلاصه ای از مشاهدات و راه آورد سفرم را با دقت و حساسیت زیاد انتخاب کردم و در سایت رادیو قزاقی بارگذاری نمودم . در ابتدای مطالب با این مطلع شروع کردم:« حضور آثار باستانی ، گویای عظمت گذشته مردم آن خطه را نمایان می کند. دغدغه بنده این است که اکنون آن آثار باستانی در چه حالی هستند، چگونه نگهداری می شوند، توجه اهالی چگونه است، بزرگسالان و افراد سالخورده از این بناها چه به یاد دارند و جوان ها نسبت به آن چه حسی دارند و...» گوهر عمرخانوا در پایان بیان کرد: امامزاده بی بی سکینه، برج آرامگاه بابامحمود، قلعه دهشاد شهریار، تپه جوقین شهریار، حمام یوسف آباد صیرفی، آتشکده تخت رستم شهریار، تخت کیکاووس وغیره از جمله مکان هایی بود که بازدید کردم و با شرح و تفضیل در سایت رادیو بارگزاری نمودم . علاقمندان و دانشجویان زبان قزاقی و آثار باستانی جهت تماشای آرشیو کامل عکس ها و فیلم های این سفر و نیز بهره مندی از سایر مطالب و موضوعات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی می توانند به آدرس
https://parstoday.com/kz مراجعه کنند.
«پرده نشین» درکانال بالکان
مجموعه تلویزیونی «پرده نشین» به کارگردانی بهروز شعیبی بر روی آنتن کانال بالکان شبکه سحر است.
به گزارش امتیاز، این سریال محصول شبکه اول سیما است که در سال 1393 ساخته شده است. «پرده نشین» تلاش دارد به کارکردها و اثرگزاری های روحانیون و حضور آن ها در محله ها در کنار مردم توجه نموده و به نوعی سبک زندگی ایرانی اسلامی را به تصویر بکشد. داستان سریال «پرده نشین» درباره زنی به نام «هدی» با بازی ویشکا آسایش است که پس از سال ها برای دریافت ارثیه پدری می آید، اما برایش اتفاقات غیر قابل پیش بینی رخ می دهد....بازیگران این مجموعه تلویزیونی عبارتند از: ویشکا آسایش، آتیلا پسیانی، حامد کمیلی، سارا بهرامی، هومن برق نورد، فرهاد آئیش، علی دهکردی، سعید نیکپور، مهران رجبی، محمود پاک نیت، جبیب دهقان نسب، بابک حمیدیان و.... مجموعه تلویزیونی «پرده نشین» از جمعه 20 فروردین از ساعت 18:30 به وقت تهران از کانال بالکان شبکه سحر در حال پخش می باشد.
|
|
آدرس مطلب: http://emtiazdaily.ir/newspaper/page/5489/23308/89395
آدرس مطلب: http://emtiazdaily.ir/newspaper/page/5489/23308/89396
آدرس مطلب: http://emtiazdaily.ir/newspaper/page/5489/23308/89397
آدرس مطلب: http://emtiazdaily.ir/newspaper/page/5489/23308/89398
آدرس مطلب: http://emtiazdaily.ir/newspaper/page/5489/23308/89399
|
عناوین این صفحه
- رویایی که محقق نشد
- دَم دنیا و چای دَم کشیده؛ وقت غصهخوردن نداریم
- «همه طبیبان من»؛ پزشکینگاریهایی از اهل فرهنگ
- به بهانه سالگرد شهادت عالم شیعه؛ کمبود منابع فارسی تاریخی درباره شخصیت سعید بن جبیر
- اخبار