علی کربلایی
هرگز فراموش نمیکنم. افشین قطبی که پس از چندین تصمیم اشتباه روی نیمکت تیم ملی نشسته بود و به لطف دوستان رسانهایاش بهگوش مردم رسانده بود که دو کره را بهتر از کف دست میشناسد، چطور ناامیدمان کرد. متأسفانه آن روزها در فدراسیون فوتبال کسی هنوز نمیدانست که اولین نیاز سرمربی تیم ملی این است که فوتبال تیم خودش را بشناسد و بعد بازی تیم حریف را. پارک جیسونگ چطور تمام امید ناامیدمان را کور کرد و تیم از پیش صعودکردهاش با یک پیروزی مقابل ایران، مقتدرانهتر به جامجهانی رفت. فراموشکردنی نیست آن نسل دوستداشتنیِ مردمیِ فوتبالیستها چطور به خاطر تصمیمات اشتباه از جامجهانی بازماندند. از انتخاب علی دایی به عنوان سرمربی، به عنوان ششمین گزینه از پنج گزینهای که پیشتر معرفی شده بودند تا شکست مقابل عربستان در تهران و مقابل چشمان رییسجمهور و تا شادی پس از گل پارک جیسونگ. نزدیک هشت سال از آن روزها میگذرد و ذهن یک خوره فوتبال هیچوقت از این اتفاقات تلخ پاک نمیشود. خصوصاً وقتی تیتر روزنامه که نوشته بود «خوره جنوبی» را خوانده باشی و حالت بیش از پیش گرفته شده باشد، برای همیشه یک گوشه ذهنت ثبت میشود.
همیشه مثل مارگزیدهها از کره میترسم. حتی حالا که هر بار مقابلشان قرار میگیریم، خیالمان از همیشه راحتتر است هم از کره میترسم. آنها کسانی بودند که تمام آرزوی یک نوجوان را دزدیدند. در همان سالهایی که بهخاطر یانگوم و جومونگ مردم با کرهایها مهربان بودند و احساس نزدیکی زیادی با آنها داشتند، من از آنها متنفر بودم که نگذاشتند راهی جامجهانی بشویم. همه اینها را نگه دارید و این نکته را هم اضافه کنید که در همان سالها تیم تکواندو ایران به خاطر ناداوری مقابل کره شکست خورده بود و شنیده میشد تعدادی از داوران ایرانی هم به نفع کره سوت زدهاند. و البته این ترسی که از کره داشتم فقط به خاطر آن سالها نبود. بخشی از آن به خاطر جامجهانی ۲۰۰۲ بود. وقتی که طفلتر بودم و عشق ستارههای اسپانیا و ایتالیا را داشتم. وقتی که اشک من هم همراه آنها درمیآمد، وقتی که مدام گل میزدند و داور قبول نمیکرد. وقتی که همهچیز دستبهدست هم داد تا کره جنوبی به نیمهنهایی جامجهانی برسد. و در جوانی وقتی خواندم که فیفا به مدارکی دست پیدا کرده که نشان میدهد داوریها در سال ۲۰۰۲ تحت تأثیر برخی مسائل بوده است، آتشی که از این حس حقارت نسبت به کره داشتم شعلهورتر میشد. حرصدرار بود؛ میدانستی از آنها بهتری، اما آنها برنده شدهاند. جالب اینکه این احتمالاً تنها دغدغه مشترک فوتبالی من با یک اسپانیایی و ایتالیایی بود. جام ملتها هم بود که مقابل آنها مدام متوقف میشدیم. جام ملتهای ۲۰۰۷ که در ضربات پنالتی مغلوب آنها شدیم و نگاههای تلخ مهدی مهدویکیا.
بعدتر فهمیدم مقوله تاریخسازی در کره جنوبی یک امر عادی است و انگار که بنیان کشور روی همان است. مردمی که میخواهند به هر قیمتی تاریخ و افتخار داشته باشند؛ به قیمت آبروریزی در داوری فوتبال و تکواندو. به قیمت ساخت فیلمهای افسانهای از تاریخ نداشته کشور و فروش آن به کشورهایی مانند ایران. ورزشهایی مانند کشتی، جودو و بوکس هم در جایی که کره جنوبی حضور دارد، چندان ورزشهای جذابی نیستند و داوری آنها حال بههمزن میشود؛ کشتی عبدولی در بازیهای آسیایی ۲۰۱۴ را به یاد بیاورید.
نمیخواهم نفرتپراکنی کنم و متهم شوم که زندگی را بسیار احمقانه و تیره میبینم. اما فقط به عنوان یک بغض، از کره یاد میکنم؛ بغضی که همیشه هر جا میخواستم از چیزی لذت ببرم، در دنیای دیوانهوار ورزشی خودم تبدیل به اشک شده. اما حالا به راحتی مقابل آنها پیروز میشویم. کیروش با مشتهای گرهکرده به سمت مربی کرهای که دوست داشت همراه ازبکستان به جامجهانی صعود کند، خوشحالی میکرد و من از او خوشحالتر مشتهایم را گره کرده بودم و با یک پرچم که میان آنها بود در خیابان ولیعصر میدویدم. حالا با حضور کیروش و سردار آزمون نیازی نیست ثانیهها خیره به ورد و دعاخواندن جواد نکونام بشویم تا ضربه ایستگاهیاش به دیوار دفاعی کوبیده شود. دائم به این فکر میکنم چقدر خوشبختم حالا که کره را اینقدر راحت میبریم، و هر بار با آنها همگروه میشویم ذوق میکنم. فراموش نکردم که در ابتدای متن گفتم از کره میترسم. واقعاً میترسم؛ اما یک ذوقی هم دارم. حالا که از آنها قویتر هستیم و میتوانیم ببریمشان، برایم این ترس لذتبخش است. هنوز هم البته وقتی یاد مشتهای گرهکرده پارک مقابل رحمتی که مبهوت و نکونام که ولو شده بود میافتم، وجودم میلرزد.
متشکرم از کیروش که مرا از کابوس کودکی و نوجوانیام نجات داد. منتظرم با او کابوس باختهای پشت سر هم در جامجهانی هم تمام شود.