شما به جشنتان برسید، ما رفتیم!
ابراهیم افشار
۱ ـ اگر بپرسی ورزشکاران کدام رشته از بقیه عاطفیترند میگویم بوکسورها. و تا صبح سحر هم برایت دلیل و مدرک میآورم. همانها که میگویند سینهای ستبر و رشید اما قلبی به اندازه فندق و گنجشک دارند. از عبدالله نادری تا پطرس و آلوش و التفات و الباقی. زیباییشناسی روانی آنها ضد اصول زیباییشناسی است. مردانی با دماغهای پخ و چشمهای موّرب و ورمکرده، و دستهایی که به شاخه درختان میماند. هرچه بقیه ورزشکارها آویزان از اصول زیباییشناسی سنتی بودند، بوکسورها صورتشان معمولا از ریخت افتاده بود. انگار که نان افتخارشان از تنور خودویرانگری و خودزنی حاصل شود. اگر عبدالله نادری از«نخستین بوکسباز»های ایران، یک مهندس دلنازک بود، حال و هوای عبده هم همیشه همچون هوای بهاری بود. میغرید، رگبار راه میانداخت و وقتی حریف را لهولورده کرد، دلش به حالش میسوخت (مثل کاری که با صفر ایرانپاک کرد؟) آلوش هم قلبی از طلا داشت.
ناصرآقایی هم ـ که یکبار حریف تایلندیاش را چنان زد که تا سه روز از خواب بیدار نشد ـ داشت غصه مادر حریف را میخورد. التفات نیز چنین بود. شاید عاطفیترین بوکسباز ایرانی همان «باسکرویل» آمریکایی باشد که وقتی به عنوان معلم کالج آمریکایی مموریال تبریز مشغول به کار شد، نمیدانست که با دیدن ایثار جوانان مشروطهخواه تبریز، خونش به جوش خواهد آمد و جان در راه شاگردان مشروطهچیاش خواهد گذاشت.آن آمریکایی رقیق القلب، نخستین«بوکسباز» این خاک بود.
۲ ـ درست است که علی عبده بنیانگذار باشگاه پرسپولیس اولین بوکسور حرفهای ایران در آمریکا بود اما التفات نیز بعدها راه او را پی گرفت. مردی با دهها مجسمه و مدال و مجسمه و شال خارجکی که بوفه خانهاش را به موزه خصوصی تبدیل کرده بود. او طی پنجسال اول حضورش در آمریکا، ۷۵ مسابقه از ۸۵ دیدارش را با پیروزی به پایان رسانده و در آنجا شهرتی به هم زده بود. مردی که در سال ۱۳۴۶ با هدف ادامه تحصیل، به ینگه دنیا رفته بود اما وقتی محبوبیت این ورزش بزن بزن را در کوچه و خیابانها دید، شانسش را امتحان کرد و چنان دل در گرو مشتزنی حرفهای گذاشت که دیگر از رینگهای خونین پایین نیامد و آنقدر مشت خورد که دماغش پتوپهن شد.
اصالت التفات طالبی از خطه آذربایجان بود که دیار شجاعان است اما او آموزش فنون بوکس را از ۱۸ سالگی در تهران آغاز کرد. هنگامی که در ۶۰ کیلو قهرمان ایران شد در اولین دیدار بینالمللیاش با پیراهن تیم ملی به مصاف با مشتزنان تیم ملی ترکیه رفت و جربزهاش را نشان داد. التفات که از بازیهای آسیایی بانکوک ۶۶ هم یک مدال برنز داشت وقتی برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت، اصلا درس خواندن یادش رفت و ناگهان چنان عشق بوکس به سرش زد که در خواب هم رویای هوک چپ و آپرکات راست میدید. التفات هنگامی که در مسابقات آماتوری «کمربند الماس» آمریکا قهرمان شد به دست یک استعدادیاب آمریکایی به نام«فیل» شکار شد که عاشق جنگندگی او بود و دست التفات را گرفت که به سمت مشتزنی حرفهای بکشاندش. اما التفات اینبار در ۷۰ کیلوگرم ظاهر شد و اولین مسابقاتش را در ششراند برگزار کرد که برای هر بردش ۲۵۰ دلار گرفت. او وقتی وارد مسابقات ده راندی شد جوایزش نیز تا ۱۵۰۰ یورو و ۳۵۰۰ یورو بالا کشید و توانست به اقتصادش سروسامانی بدهد. التفات در آمریکا با جرج فورمن رقیب گردنکلفت محمدعلی کلی، همباشگاهی بود و دائم به رفاقتش با او افتخار میکرد. او در حالی که در بوکس آمریکا نامی بههم زده بود و حتی مرد سال نوادا شده بود، ناگهان با دریافت اولین خبر از بیماری پدرش، همه چیزش را زمین گذاشت و خودش را به ایران رساند. تمام مدالهایش به یکدانه آه کشیدن باباش نمیارزید.
۳ ـ قهرمان دلپذیر نسل بعد از التفات، آقا عبدالله بود که اکنون کنار دست ناصر حجازی ـ رفیق دوران دور و درازش ـ در قبرستان افتاده است. یک بوکسور سلحشور ـ با گاردی کاملا باز ـ که وقتی روی رینگ میرفت، انگار میخواست حریفش را درسته قورت بدهد اما در بیرون از رینگ، آنقدر ببوسد که از دلش دربیاورد. همین بیترسی و رشادتاش بود که اسم آقاعبدالله را تو دهنها انداخته بود و مردم با دیدن او، یاد خاطرات بوکسبازیاش با حریف تایلندی در مسابقات آسیایی میافتادند که او را چنان زد که تا سه روز بیهوش افتاده بود و عبدالله وجدان درد گرفته بود. مردی که میگفتند نارنجک توی دستکشاش دارد و میتواند با هر مشتش حریف را بفرستد هوا. با اینهمه اما قلب این مرد جنگجو، به اندازه قلب گنجشک بود. رفاقت او و ناصر از اولین سالهای دهه پنجاه شروع شده بود. وقتی خبر مرگ ناصر به عبدالله رسید، توی خانهاش در فردیس کرج گفت که« خوش به حال آنکس که امروز بمیرد و با ناصر توی بهشت زهرا همسایه شود» انگار که عزرائیل حرفش را شنید، یکهفته بعدش عبدالله به خاطر یک عارضه قلبی رفت و جناب عزرائیل، او را کشانکشان برد کنار قبر ناصر انداخت که باهم در قطعه نامآوران بهشت زهرا همسایه شوند. البته آندو تنها نیستند، کمی آنسوتر نیز ناصر آقایی خوابیده است. مردی که سال ۱۹۶۳ در بانکوک، طلای وزن ۵۱ کیلوگرم را به گردن آویخت و اولین طلای تاریخ بوکس ایران را صید کرد. او نیز در سالهای آخر دهه چهل، هوس بوکس حرفهای به سرش زد و در زمستان سال ۱۳۴۹ در لس آنجلس فاتح دستکش طلایی شد که وقتی خبرش به رسانههای ایران رسید، رسانههای مکتوب فارسی از ذوقزدهگی مردند.
روزنامه اطلاعات دوم اسفند ۱۳۴۹ با چاپ عکسی از او در هنگام مبارزه در تورنمنت دستکش طلایی آمریکا نوشت:«هفته گذشته یک جوان ایرانی در مسابقه ایالتی لس آنجلس با پیروزی درخشانی که در راند ششم به دست آورد، صاحب دستکش طلایی وزن پنجم گردید. قهرمان تازه دستکش طلایی در وزن پنجم ایالت لس آنجلس، ناصر آقایی چهره آشنایی است که سالها عنوان قهرمانی بوکس ایران را در وزنهای اول تا سوم به دست آورده و در طول سالهای قهرمانی خود، نخستین قهرمان سبکوزن ایرانی بود که با مدال طلای ۵۲ کیلوی آسیا به اوج رسید. آقایی گذشته از این، در بازیهای آسیایی بانکوک ۱۹۶۶ نیز در وزن چهارم صاحب مدال برنز گردید. حریف آقایی در مسابقات نهایی دستکش طلایی،«دیوی گارزا»ی مکزیکی بود که در راند ششم ناک اوت شد. آقایی قبل از ناک اوت کردن حریف، در روند سوم نیز یکبار او را ناکدان کرده بود.»
اما همزمان با درخشش ناصرخان، یک مشتزن دیگر ایرانی در مسابقات بینالمللی، چهره غریبی از خود نشان داده بود که وصفش دائم زینتبخش مطبوعاتی میشد که از چاپ تصاویر خونین خروس جنگیها سیر نمیشدند. التفات طالبی کلخوران از آذربایجانیهای ایران بود که بعد از دریافت برنز مسابقات آسیایی بانکوک ۱۹۶۶، در مسابقات حرفهای ایالات متحده به رینگ رفت و عنوانهایی چون قهرمان دستکش طلایی سانفرانسیسکو (۱۹۶۹)، دارنده دستکش طلایی لاس وگاس(۱۹۷۰) قهرمان کمربند الماس(۱۹۷۰) و مرد سال بوکس نوادا (۱۹۷۴) را از آن خود کرد.
۴ ـ ایرانیها از قدیم و ندیم در رینگهای آماتور آمریکا حق آب و گل داشتند که اولینشان بنیانگذار باشگاه پرسپولیس ـ علی عبده ـ بود. او نه تنها افتخارات بسیاری در بوکس این کشور به دست آورد بلکه مدتها در رأس فدراسیون ایالتی مشتزنی نشست و هنگامی که به ایران سفر کرد از شانس خوشش، شاهین منحل و ستارههای محبوب قرمز سر از تیم تازه تأسیس او درآوردند که بعدها تبدیل به پرطرفدارترین باشگاه ایران و آسیا شد. عبده غیر از اداره پرسپولیس، سالها بر مسند ریاست فدراسیون مشتزنی ایران نشست و پروانگانش را دور خود جمع کرد. شاید اگر بوکسبازی را در موسم جوانیاش در ینگه دینا نیاموخته بود، بعد از چاقوخوردن از بزن بهادرهای وابسته به شریکاش ـ خانم آذر ابتهاج ـ میمرد. آنها که سرراه عبده و در پشت درختی کمین کرده بودند که مالک بولینگ شیک پایتخت را شهله شهلهاش کنند و بالای خون او رقص شمشیر کنند، توانستند علی را چاقو بزنند، اما این بخش از سناریو را پیشبینی نکرده بودند که عبده در همان خرابش چنان مشتی توی پوزه فرد مهاجم بکوبد که طرف دور خودش بچرخد و بیفتد و عبده او را با دست خودش ببرد به کلانتری تحویل دهد وآنگاه برود بیمارستان بخوابد. بدن عبده چنین فولادی بود که در لحظه خونفشانی نیز میتوانست وجه دیگری از مقاومت خود را نشان دهد.
دبیر فدراسیون او احمدآقا ادبخواه بود که مسئول جشنهای سازمان تربیت بدنی کشور بود و عبده مراسم عروسیاش را در سالن همایشها و جشنهای تربیت بدنی برگزار کرد. در خاطرات ادبخواه هست که او صدها قهرمان و مقامات لشگری و کشوری را به جشناش دعوت کرد و به نحو عالی دستور پذیرایی داد اما در همین جشن مهم زندگیاش نیز علائمی از شر و شور دائمی خود نشان داد که هنوز در ذهن همنسلانش مانده است. آقای عبده وقتی ساعت از دوازده گذشت و در حالی که مدعوین در حال ترقص بودند، عروس را همچون کشتیگیر سبکوزنی، روی دوش خود انداخت و به تمام مدعوین شب بخیر گفت و رفت. تنها خداحافظیاش همین یک جمله بود که«شما به جشنتان برسید، ما رفتیم!»