|
پایان پدر
هومن جعفری
یک: قصه ها که تمام می شوند حال و روز آنها دیدن دارد که دیگر قصه ای برای شنیدن ندارند. که قصه به تهش رسیده و قصه گو عزم خانه کرده و ما هنوز خمار داستانیم. که پیمانه مان هنوز جا دارد برای شنیدن. که می گوییم این قصه را حیف بود که تمام شود. که می گوییم این قصه هنوز جا داشت. فصل ها می شد اضافه کرد به انتهایش. می شد داستان را باز هم پیش برد. بعضی قصه ها اینگونه نیستند. بی حاصل کتابی هستند هدر دهنده وقت و کاغذ و اکسیژن.بعضی داستان ها و بعضی قصه ها نه. هزار هزار جلد هم اگر ادامه یابند خیالی نیست و ملالی نیست و غصه ای نیست. گوش می کنیم و لذت می بریم و عشقش را می رسیم. بعضی زندگی ها کتابی هستند که ورق زدنشان لذت و شفعی دارد که کاش عیش بی پایان باشند. که کاش تمامی نپذیرند. حیف اما قصه گو قانون را اینگونه تعریف کرده که زندگی ها و قصه ها هر یک به وقتی تمام شوند. وقتش هم دست من و شما نیست.حیف.
دو: قصه ها تمام می شوند. آدم ها به پایان خط می رسند. آدم ها به دل سینه خاک می خزند تا بار کشید تن را به امانت دار پس بدهند که از خاکیم و برخاک که از خاکیم که به خاکستر.و با این همه نام ها می مانند و خاطره ها گم نمی شوند. که قصه ها در بر دل می مانند اگر به دل نقل شده باشند. که قصه ها ترکمان نمی کنند اکر پر باشند از شرافت و سلامت. قصه ها تمام نمی شوند. می مانند در دل و تن ما.لوحی می شوند در کتابخانه جان و روح. حرفی ثبت شده بر دل تاریخ. فریادی و یا دستکم مشتی گره شده به آسمان. نا نادیده گرفتنی. نادیده ناپذیر. بی امکان از یاد بردن. بدون آنکه بشود پشت سر جایش بگذاری.
سه: قصه ها و قصه ها و قصه ها. قصه ها را باید رها کرد در اوج تا شنونده در تمنای ادامهاش باشد.این همان رمزی بود که شهرزاد را از تیغ سلطان نجات داد چه نیک فهمید که قصه را کجا باید قطع کرد که به ملال نرسد. که ختم نشود به حوصله سربری و خمیازه کشیدن. قصه ها را سر بزنگاه باید زمین گذاشت تا مخاطب به تمنای شنیدن بماند. که مخاطب پس نزند قصه و قصه گو را. قصه منصور پورحیدری اینگونه تمام شد. در اوج و صد البته در قله. بی آنکه مخاطب حس کند این پیرمرد هم پیمانه اش دیگر پر شده. بی خمیازه و بی ملال. منصور پورحیدری در اوجی رفت که لیاقتش را داشت. روی نیمکت استقلال و با عصا. مردی که روزگاری با مچ بند به نیمکت تاج رسید و بعد با بازوند و در اوج وداع کرد ، با عصا هم این نیمکت را ترک نمود. این قصه مردی بود که بیش از دیگران به آرمانی درست وفادار ماند. وفاداری او به آرمان او را تبدیل کرد به خود آرمان. این دو آنقدر در هم ادغام شدند که تشکیکشان از هم آسان نبود و دست آخر میسر هم نشد.
چهار: وداع با منصور پورحیدری وداع با استقلال نیست و با این همه وداعی است با بخش بزرگی از استقلال. پدر رفته و جای خالی اش در این خانواده پر نخواهد شد اگرچه عموها و دایی های زیادی هم داعیه بزرگی داشته باشند. جای او را کسی پر نخواهد کرد.این دردی است که تا ابد روی دل استقلال خواهد ماند. مثل درگذشت علی دانایی فر. مثل درگذشت ناصر حجازی.
پنج: و چون قصه بدین جا رسید شهرزاد لب فرو بست. قصه به پایان رسید و صحنه تاریک شد تا قصه گو به خانه اش برود و ما خمار ادامه قصه بمانیم در تاریکی سرگردان و سرگشته. بی منصور پورحیدری قصه استقلال را چگونه باید روایت کرد؟ بی عصای او این قوم چگونه دریا را رد کنند؟
بعد از شکست استقلال برابر سایپا؛
اختلاف بر سر «شفر» و شعارهای تند هواداران؛ سرمربی جدید مشخص شد!
هواداران استقلال پس از شکست این تیم برابر سایپا و کنار رفتن از رقابتهای جام حذفی به شدت از عملکرد این تیم ناراحت بودند و در شعارهایی خواستار جدایی سرمربی آلمانی آبی ها شدند.
دیدار دو تیم استقلال تهران و سایپا از مرحله یک هشتم نهایی با پیروزی سایپای تهران به پایان رسید.
* هواداران استقلال پس از حذف تیمشان علیه سرمربی استقلال شعار داده و خواستار برکناری او شدند.
* بازیکنان سایپا یکدیگر را در آغوش گرفته و جشن شادی به راه انداختند.
* طرفداران استقلال با شعار «بی غیرت ها حیا کنید»، بازیکنان استقلال را مورد توهین قرار دادند.
* وینفرد شفر، بازیکنان تیم را میانه میدان جمع کرده و با آنان صحبت کرد.
* پرویز مظلومی و علی خطیر که در ورزشگاه حضور داشتند به شدت از عملکرد تیم استقلال ناراحت بودند.
* بازیکنان استقلال، میانه زمین را ترک نمی کردند و هواداران هم همانند آنها ورزشگاه را ترک نکرده و علیه آنان شعار دادند.
* سرمربی استقلال که از نتیجه به دست آمده ناراحت بود مقابل هواداران تعظیم کرد اما این حرکت او هم موثر نبود و طرفداران استقلال علیه او شعار دادند.
* روزبه چشمی، سید مهدی رحمتی هر چه تلاش کردند که بتوانند هواداران را آرام کنند، میسر نشد و آنها همچنان علیه بازیکنان استقلال شعار می دادند.
* دو دستگی عجیبی بین هواداران به وجود آمده بود و عده ای خواستار حضور یک مربی دیگر برای استقلال بودند و عده ای هم همچنان خواستار باقی ماندن شفر بودند.
* پرویز مظلومی و علی خطیر که از نتیجه دیدار به شدت ناراضی و عصبی بودند، حاضر به مصاحبه نشدند و با ناراحتی ورزشگاه را ترک کردند.
* تعداد اندکی از هواداران استقلال هم، پرویز مظلومی را تشویق کرده و خواستار او به عنوان سرمربی تیم شدند.
یادداشت
محترم تر از هر «خانی»
عیسی عظیمی / روزنامه نگار
منصور پورحیدری را با این عکس به یاد میآورم. البته که ورژن خیلی تروتمیزترش. یک ۹در۱۳ کلاسیک «روغنی» خوشرنگ، با گوشههای گِرد، انگار که همین الان از تاریکخانه بیرون آمده باشد، صاف وسط میز دخل چلوکبابی پدر بود و کنار عکس بریده از روزنامهای که تختی را بالاتر از روس و آمریکا روی سکوی طلای المپیک ملبورن نشان میداد، دلبری میکرد. فقط این دو عکس بودند که افتخار داشتند زیر آن شیشهی ده میل بروند. و من، پسرک هشت نه سالهای بودم که منتظر میماند تا سالی و ماهی وقت تمیز کردن زیر شیشه برسد و دستش را به جلای آن عکس برساند و با آن نوشتهی آگفای پشتاش، احساس کند قطعهای اصیل را لمس میکند. غیر از این وقتها هم همیشهی خدا یک کیهان ورزشی یا دنیای ورزش روی میز بود که سرت را به دیدن عکسهایش گرم کنی و معمای گزارش-بازیها را برای خودت حل کنی که مثلن مجید نامجومطلق (۷۰ رضا نعلچگر) یعنی نعلچگر دقیقهی ۷۰ جای مطلق آمده تو. حالا مانده بود تا معماهای بزرگتر که مثلن این «۲-۵-۳ نوین» را که میگویند منصور پورحیدری اجرا میکند یعنی چه و چرا جمعشان ۱۱ نمیشود.
آتش این عشق، روزی از همان روزها، وقتی شعله کشیده بود که پدر کادری در صفحهی تبریکهای کیهان ورزشی را نشانام داده بود. با همان استیل آشنا و این مضمون که: جناب آقای منصور پورحیدری؛ بازیکنان محترم باشگاه استقلال تهران؛ کسب مقام قهرمانی جام باشگاههای آسیا را به شما تبریک میگوییم؛ مدیریت و کارکنان چلوکبابی بهبود؛ سرعین. سخت و سنگین و ذوق زده و هشت ساله، قلبم از این هیجان نایستاد تا مغازهدارهای همسایه را خبر کنم و انتقام همهی کریهای باخته و مجلههایی که برده و نیاورده بودند را یکجا بگیرم. مجلههایی که باید آنقدر روی میز میماندند تا بوی کاغذ و مرکبشان با بوی کباب کوبیده و سماق تبریز قاطی شود و تا شمارهی تازه که کی برسد.
تابستان تمام شد. من نه آنقدر میفهمیدم که از دوست پدر که توی کیهان ورزشی کار میکرد و یک هفتهای برای ناهار سفرش پیشمان میآمد، تشکر کنم و نه یادم ماند که چرا آن آگهی تاریخی را نگه نداشتم. سرگرم درس و مشق، سنت کیهان و دنیا، کم و بیش، ادامه داشت و فوتبال، تلویزیونیتر از قبل، توی خانه بود. بعدتر، معمای ۲-۵-۳ هم حل شد. درست یا غلط، از جوریدن آن همه مجله، در این مورد همین یادم مانده که منصور پورحیدری این سیستم را برای اولین بار در ایران استفاده کرده. و همین برای من کافی که او، تا همین امروز، محترمتر از «همهشان» باشد. گیرم که بیتیتر. گیرم که بیلقب.
یادداشت
روانشناسی بازی استقلال - سایپا
از نگاه روزنامه امتیاز
اسماعیل شجیع - جامعه شناس
من نه در رنگ قرمز به استحاله می روم و نه در رنگ آبی ته نشین می شوم. من عاشق و دیوانه فوتبالم که از درش بیرونم کنند از پنجره اش باز می گردم . فوتبال را بازی کرده ام، فوتبال را مربیگری می کنم، فوتبال را تدریس می کنم و فوتبال را می نویسم . در بازی استقلال و سایپا به نکته ای عجیب و ظریف پی بردم که می تواند خانه خراب کن یک تیم بزرگ باشد و آن نبود «وحدت و انسجام تیمی» در بین آبی پوشان بود که حس می شد. وقتی « تیم « نباشی، فوتبال دوست داشتنی بی رحم تر از همیشه از اوج آسمان رهایت می کند و به خاک سیاه مینشاندت و اما چه دیدم...؟
وقتی بازی به ضربات پنالتی کشید، بالطبع دو تیم در کنار زمین برای دقایقی جمع میشوند تا داور دروازه مورد نظر را انتخاب و تیمها هم پنالتی زن های خود را به خصوص از نظر آمادگی ذهنی و روانشناختی آماده می سازند.شک نکنید در این شرایط تعیین کننده ترین فرد میدان دروازه بان های دو تیمند/ در اینجا منتظر بودم « رحمتی « به حسینی نزدیک و چند کلامی روحیه بخش با او صحبت کند اما من که از دریچه سیما چنین چیزی را ندیدم و به اطرافیان استقلالی خود گفتم استقلال حذف شد ، چون همه به حسینی بی توجه اند بخصوص رحمتی در این لحظات حساس در کنار او نبود و نگاه کنید به چهره و رنگ حسینی که بار سنگین دهها هزار دوست داران استقلال را بر دوش داشت و با دنیایی استرس و نگرانی درون چارچوب ایستاد و تیم هم حذف شد!
به راستی نقش یک روانشناس کنار تیم بزرگ استقلال در این بازی و احیا آمادگی دروازه بان چقدر می توانست مفید واقع شود؟ و اینکه حداقل رحمتی نمی توانست با آغوش گرمش و چند کلام روحیه بخش به تیمش و همبازی اش انرژی ببخشد؟ شفر عزیز کارنامه درخشانت و تجربیات عمیقت از فوتبال را مطلع هستم ولیکن از شما می پرسم :
چرا به هنگام پنالتی تیم ولو بود و همه چیز را به قضا و قدر فله ای رها کردی؟ بدتر از همه اینکه به نظر من تیم هرگز تمرین پنالتی نداشته و اگر داشته این چه طرز پنالتی زدن بود؟ امروزه پنالتی یک مهارت مهم و تعیین کننده است، تمرینات خاص خود را دارد ولیکن هیچ تمرین و اردو و تغذیه و آنالیز را با وحدت و انسجام تیمی عوض نکنید.این وحدت اگر می بود بطور حتم رحمتی در کنار حسینی دیده می شد که شاید به تغییر نتیجه هم می انجامید.
|
|
آدرس مطلب: http://emtiazdaily.ir/newspaper/page/3910/15551/58429
آدرس مطلب: http://emtiazdaily.ir/newspaper/page/3910/15551/58430
آدرس مطلب: http://emtiazdaily.ir/newspaper/page/3910/15551/58431
آدرس مطلب: http://emtiazdaily.ir/newspaper/page/3910/15551/58432
|
عناوین این صفحه
- پایان پدر
- اختلاف بر سر «شفر» و شعارهای تند هواداران؛ سرمربی جدید مشخص شد!
- یادداشت
- یادداشت